"صد در صد مطمئنی که نمیخوای بیای؟"هری به لویی که به آرومی لبخند میزد گفت.
"مطمئنم. برو با دوستات خوش بگذرون."
هری قرار بود با نایل، لیام و زین به کلاب بره ، از لویی خواست که باهاشون بیاد ولی لویی قبول نکرد.
"خب من دارم پاره میشم باید برم توالت ، اگه اومدن بگو بیان داخل، باشه؟"
هری گفت و به سمت دستشویی دوید. لویی قهقهه ای زد و برگشت تا به اتاق نشیمن بره، که صدای در رو شنید.
قفلشو باز کرد و دید لیام و زین با لبخند جلوی در ایستادن ."هی لویی."
"سلام ." لویی لبخندی زد و اجازه داد وارد بشن.
"هری کجاست؟" لیام پرسید.
" توالت." لویی خندید.
"هی، اوه، میتونم چیزی بپرسم؟"
"آره، حتما. چیه؟"
"تولد هری نزدیکه...برنامه ای داری ؟"
"آره، با کمک نایل میخوام جشن بگیرم براش. قراره دوستای هری رو دعوت کنیم. دوست های یوتیوبرش، دوستای دوران بچگی اش و.. قراره بیان."
زین با لبخند گفت " کاری هست من بتونم بکنم؟"
لویی کمی فکر کرد. "آره، ما یه لیست مهمون داریم و خیلی طولانیه، باید همه رو در مورد مهمونی مطلع کنیم. مشکلی نداری نصفی از این افراد رو تو بهشون بگی؟"
" اوکیه. چطوری بهشون اطلاع بدم؟ با پیامک یا...؟"
"می تونی بهشون پیام بدی، یا تماس بگیری، فقط مطمئن شو که جواب میدن."
"باشه. فردا لیست رو برای من بفرست"
لویی سرش رو تکون داد "اوکی، میفرستم واست."
هری به سمت در اومد "اوه، اینجایید!"
برگشت به سمت لویی "لو، مطمئنی نمیخوای بیای؟"
"بیش از صد بار ازم پرسیدی."
گونه هری رو به آرومی ناز کرد "مطمئنم. برو با دوستات خوش بگذرون."
"اما من نمیخوام تو تنها باشی."
هری کمرش رو بغل کرد و صورتش تو گردن لویی فرو کرد.
لویی دستش دور کمرش گذاشت"من تنها نیستم، بیر و میلو هم اینجان. نگران من نباش، باشه؟"
"من نمیتونم کاری کنم . همیشه نگرانتم بخاطر اینکه تو بیبی منی."
"یک دقیقه ببخشید، شمادوتا خیلی دارین کیوت بازی درمیارین" زین گفت.
هری زبونش رو به زین دراورد "خفه شو، داری حسودی میکنی."
"میخوای حسودی کردن بهت نشون بدم؟!"
"هومم، اگه میتونی"
هری نیشخندی زد و بعد پشت لویی قایم شد

YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...