"من می ترسم."
لویی در حالی که حاضر نشد از خونه بیرون بیاد سرش رو تکون داد.
"می دونم عزیزم، اما دیگه اجازه نمیدم نیک بهت نزدیک بشه"
هری گونههاش رو گرفت "پس لطفاً بیا. ما و آلبرتو و دیل به ایستگاه پلیس میریم، با هم حلش میکنیم"
لویی نفس لرزونی کشید و سرش رو تکون داد"باشه."
"خوبه." هری پیشونی اش رو بوسید
"میدونی که من فقط میخوام تو امن باشی، آره؟"
لویی سرش رو تکون داد و بغلش کرد " می دونم."
هری محکم تر بغلش کرد و بالای سرش رو بوسید "حالا بریم، باشه؟"
لویی سرش رو تکون داد و از بغل هری جدا شد، هری لب هاش رو بوسید و از خونه بیرون رفتن.
لویی دست هری رو محکم گرفت در حالی که به داخل ساختمون میرفتن، دیل و آلبرتو کنارشون راه میومدن.
"صبح بخیر ."
هری با لبخندی کوچیک به مسئول پذیرش گفت
"ما اینجا هستیم تا یه چیزی گزارش کنیم."
"خب، فقط یک ثانیه." انگشتش رو بالا گرفت و به سمت کشوهای پشت سرش چرخید، کاغذها رو بیرون آورد و با خودکار به دست هری داد
"اینها رو پر کن و بهم بده تا به کسایی که مسئول هستن بدم "
"باشه." هری خودکار رو گرفت و لویی رو کشید تا کنارش بایسته. یکی از دستاش رو دور کمرش حلقه کرد تا استرس لویی کم بشه.
شماره پرونده: -------
تاریخ: --------
افسر گزارش: -------
تهیه شده توسط: هری استایلز، لوئیس تاملینسون
حادثه: حمله
جزئیات رویداد: -------
اقدامات انجام شده: -------
اثبات : بله | نه
هری تقریبا همه چیز رو پر کرده بود که از پشت سر صدایی شنید
"من می خوام شاهد این پرونده باشم." برگشتن و رئیس لویی رو دیدن.
"من فیلم های دوربین های امنیتی رو از فروشگاه دارم، اینم یه مدرکه."
تیم یک سی دی رو بالا گرفت، هر چهار نفر سر تکون دادن و کنارشون ایستاد. هری برگه ها رو به مسئول پذیرش داد
لبخندی ملایم بهشون زد و برگه ها رو گرفت "من میرم بدم بهشون. می تونید اینجا منتظر بمونین."
قبل از رفتن به صندلی ها اشاره کرد. هری کنار لویی نشست و دستش رو روی زانوش گذاشت .
"همه چیز خوب پیش میره و همه چیز اوکیه. قول میدم به زودی تموم شه."

ESTÁS LEYENDO
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanficلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...