لویی با احساس بوسه هایی روی گردنش گذاشته میشد از خواب بیدار شد. تکونی خورد و وقتی موهای هری به پوستش برخورد کرد قلقلکش اومد و توی بالش زیر سرش خندید.
هری با شنیدن خنده ی آرومش، لبخندی زد"صبح بخیر"
"صبح بخیر"
"هری من بدم نمیاد که منو با بوسه از خواب بیدار میکنی، اما وقتی موهات میخوره به پوستم قلقلکم میاد."
هری خندید و دوباره گونه اشو بوسید "ساعت نزدیک نه صبحه. میتونیم برای صبحانه بریم بیرون. ساعت یک باید برم مصاحبه "
لویی سری تکون داد و به رختخواب برگشت "باشه. ولی بیا یکمی بیشتر بخوابیم"
هری نیشخندی زد و سعی کرد با بوسه های ریزی که روی صورتش میزد بلندش کنه و پونزده دقیقه طول کشید تا هردو از روی تخت بلند بشن. هری یه مسواک و خمیردندون به لویی داد تا دندون هاشو مسواک بزنه. بعد از اینکه لباس پوشیدن با دیل و آلبرتو بیرون از اتاق ملاقات کردن، هر چهار نفر به سمت لابی رفتن، جایی که گروه کوچیکی از طرفدارا منتظرشون بودن. هری به سمتشون رفت و چندتا عکس گرفت.
بعد از خداحافطی باهاشون به سمت یک کافه رفتن، هری به انتخاب لویی پنکیک با بستنی و هات چاکلت سفارش داد. لویی همینطور که هات چاکلتش رو میخورد با حرف هری به خنده افتاد و کمی از هات چاکلتش از دهنش پایین ریخت. هری قبل از اینکه لویی پاکش کنه به سمتش خم شد و از گوشه لب لویی لیسید که در نتیجه لویی ناله ای کرد و سیلی به سینه اش زد"وزغ لوس"
هری فقط خندید و گونه اش رو بوسید. ساعت دوازده بعدازظهر بود به جایی رسیدن که هری مصاحبه داشت، لینزی و کارولین به همراه لوکس اونجا بودند. به محض اینکه لوکس فهمید که لویی هم اونجاست با سرعت به سمتش رفت و پاهای لویی رو تو بغلش گرفت.
لویی لبخند زد و خم شد تا لوکس رو تو بغلش بگیره"سلام خوشگلم."
"سلام لو لو!"
لوکس نزدیکش شد تا گونشو ببوسه"چطوریه هردفعه میبینمت خوشگل تر از دفعه قبلتی؟ ها؟"
لویی با مهربونی تو لحنش گفت و بوسه آبداری روی لپ هاش گذاشت.
لوکس با ذوق دستاشو روی چشماش گذاشت و گفت"هیچی"هری با حسادت به سمتشون اومد و دستاشو برای بغل کردن لوکس باز کرد"یه بغلم گیر من نمیاد؟ "
لوکس دستاشو به سمتش دراز کرد که هری لبخند زد و تو بغلش گرفت"دلت برام تنگ شده بود نه؟ چون منم دلم برات تنگ شده بود."
لوکس سرشو بالا و پایین تکون داد"دلم برات تنگ شده بود."
هری لبخندی گشادتر زد و قبل از اینکه پایین بذارتش تا پیش لینزی و کارولین بره بوسه ای روی پیشونیش گذاشت.
لویی با لوکس روی کاناپه نشست تا هری موها و آرایش و لباسش رو درست کنه و وقتی هری کارش تموم شد آلبرتو داخل اتاق اومد.
"هری هر موقع صدات کردم بیا"
YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...