لویی
س: ما می تونیم بهترین دوستای هم باشیم؟
ل: آره، حتما.
س: کی قراره ویدیو جدید با هری ریکورد کنین؟
ل: نمیدونم. وقتی ازم بپرسه البته بستگی به موضوع ویدیویی هم داره
س: چطور اینقدر دوست داشتنی هستی؟؟
ل: *قرمز شدن* اوه اوه، من اوه، نمی دونم. ممنون *لبخند*
س: من همیشه دوست داشتم دستمو بشکونم و گچ بگیرم
ل: نه نه نه، لطفا نکن. اینکار خوب نیست.
س: مچت که توی گچه شده بخاره؟
ل: گاهی، آره.
س: یوتیوبر مورد علاقه ات (به جز هری) کیه؟
ل: نمیدونم، چند تا هستن. من ویدیوهای لیام رو دوست دارم، تایلر، شین، جوی، فیل و دن هم دوست دارم. کیان و جی سی هم بامزه ان و ریکی هم خوبه . جسی و جینا هم باهم خیلی خوبن..زیادن.*خندیدن*
س: چیشد که شروع به تماشای ویدیو های هری تو یوتیوب کردی؟
ل: خب، من اون موقع پونزده سالم بود. توی یکی از ویدیو های تروی دیدمش و چیزی در موردش باعث شد که بخوام بیشتر پیگیرش بشم..شاید لبخندش بود..شاید گودی لپش و شاید فر موهاش..فقط همه چیز درباره هری جذابه *قرمز شدن *
ه: میتونم بدزدمت؟ تو خیلی بامزه ای عشق من
ل: اوه، لطفا نه
س: یک چیز در مورد هری بهمون بگو که ما نمیدونیم و هری هم نمیدونه که تو میدونی
ل: اهنگای ملانی مارتینز رو با صدای بلند زیر دوش میخونه..البته من مشکلی ندارم صداش خیلی قشنگه.
ه:اینقدر بلند میخونم؟
ل: *سر تکون میده و میخنده*
س: اگه خانواده ات ازت عذرخواهی کنن، برمیگردی پیششون؟ چرا ؟
ل: هیچوقت قرار نیست پدر و مادرم رو ببخشم. اونها منو بیرون کردن به خاطر چیزی که هستم، من اون لحظه می خواستم بمیرم، من - من -
ه: شش بیبی، اشکالی نداره. تو الان اینجا با منی، نه؟ دیگه قرار نیست پیشت باشن.
س: چقدر عاشق دیدن ویدیو های هری تو یوتیوب بودی، قبل از اینکه تو زندگی واقعی ببینیش؟
ل: من واقعا ویدیو هاشو دوست داشتم، لبخند و شوخی های احمقانه اش همیشه باعث لبخند من میشه و حالا همه چیز خیلی بهتر از چیزیه که انتظار داشتم.
ه: *گونهاش رو میبوسه* خوشحالم که میتونم کسی باشم که خوشحالت میکنه.
ل: *لبخند میزنه و سرخ میشه*
س: کدوم ویژگی هری رو دوست داری؟
ل: واقعا نمیتونم یکی رو انتخاب کنم. من عاشق رفتار های شیرینشم، خیلی خوبه و مهربونه و شگفت انگیزه، اون عالیه.

YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...