هری صبح از خواب بیدار شد که لویی همچنان روی سینه اش خوابیده بود رو دید..با خودش لبخند زد و چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید. تلفنش با یک پیامک خاموش و روشن شد. به میز کنار تخت خواب نگاه کرد و گوشیش رو گرفت و پیام رو باز کرد.
از نایلر: گود مورنینگ رفیق، اگه قبل از ساعت 11 صبح بیدار شدی، یهزنگ بزن میخوایم برای صبحانه با جوی بیرون بریم، جوی میخواست قبل از رفتن دوباره ما رو ببینه.
تلفنش رو دوباره روی میز خواب گذاشت .دستاش رو دور بدن کوچیک لویی حلقه کرد و به آرومی بالا و پایین به پشتش مالش داد و احساس کرد که کمی جابجا شده. به پایین نگاه کرد و دید که چشماش باز شد. ناله کرد و صورتش رو تو سینه هری قایم کرد.
"صبح بخیر "
لویی لبخند آهسته ای زد "صبح بخیر"
چشماش رو بست و سعی کرد دوباره بخوابه
"هی، دوباره نخواب، باید صبحانه بخوریم و بعدش باید بریم." هری تکونش داد.
"جوی می خواد قبل از رفتن ما رو ببینه."
"مم، پنج دقیقه دیگه."
لویی خودش رو جا داد و توی سینه هری فرو رفت. هری آهی کشید و دستاش رو دور لویی حلقه کرد و اونو به بدنش نزدیک کرد.
"دیشب خواب خودمون رو دیدم." لویی بعد از چند ثانیه سکوت صحبت کرد. لب های هری بلافاصله به لبخندی دراز تبدیل شد.
"در مورد چی؟"
"هیچ چیز غیرعادی نبود، اوهوم - فقط تو خوش اخلاق بودی." لویی قهقهه زد
"زود باش بهم بگو ." هری نیشخندی زد " میخوام بشنوم. "
"خب، ما برگشتیم انگلیس، تو خونه ات -"
"اونجا خونه ماست، لاو." هری حرفش رو قطع کرد
لویی سرخ شد و سرش رو تکون داد."ما با بیر و میلو تو خونه مون بودیم، هر چهار نفر روی تخت خودمون رو بهم چسبونده بودیم. تو داشتی منو قلقلک میدادی و منو وادار می کردی لبخند بزنم، و اوه، ما همدیگه رو بوسیدیم، و تمام."
لویی حرفش رو تموم کرد حالا صورتش مثل گوجه قرمز شده . هری پوزخندی زد و بوسه ای روی پیشونی لویی زد
"قطعا میتونم آرزوت رو برآورده کنم."
لویی صورتش رو تو گردن هری قایم کرد و نیشخندی روی لب هاش پخش شد.
"اما فعلا، باید بلند شیم و آماده شیم، آره؟"
هری نشست و از لویی خواست تا بشینه. لویی آهی کشید و سرش رو تکون داد و خمیازه کشید. هری لب هاشو بوسید
"خیلی کیوتی."
لویی بینی هری رو کشید" تو کیوت تری"
~~~
YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...