لویی
س: چرا انقدر کیوتی؟
ل: اوه، نمیدونم؟ مرسی * سرخ میشه*
س: چقدر هری دوست داری؟
ل : خیلی دوستش دارم نمیتونم با کلمه ها بگمش * لبخند میزنه*
ه:من بیشتر دوستت دارم بیبی* گونه اش رو میبوسه*
س: میتونی منو به فرزندی قبول کنی؟
ل: اوهوع، من تازه بیست سالمه. هر وقت ازدواج کردم به فرزندخوندگیت فکر میکنم. من عاشق بچه هام .
س: چه چیزی بیشتر بهت کمک میکنه موقعی که بین جمعیت طرفدارایی؟
ل : هری بهم کمک میکنه. مواظبمه و نمیذاره کسی بهم دست بزنه . تاحالا تنهایی بین طرفدارا قرار نگرفتم.
س: اگه یه چیزی باشه که بتونی تو زندگیت تغییر بدی، اون چیه؟
ل : نمی- نمیدونم . میخوام افکار خانوادم رو نسبت به خودم تغییر بدم، اما اگه اون شب منو میپذیرفتن، هری رو ملاقات نمیکردم.
س: مهمترین چیز تو زندگیت چیه؟
ل : هری، بدون اون هیچی نداشتم .اون خیلی به من کمک کرد، من هرگز نمیتونم به اندازه کافی ازش تشکر کنم.
س: چرا اینقدر کیوت و دوست داشتنی هستی؟ تو میخوای من بمیرم
ل : چرا همه بهم میگن کیوتم ؟ * سرخ میشه *
ه : چون هستی
س: وقتی هری مشروب میخوره ازش متنفر میشی؟ و اگه این کار رو میکنه چرا جلوش رو نمیگیری؟
ل :اره، من دوست ندارم هری مشروب بخوره و احتمالا میدونین چرا . من مانعش نمیشم چون آدم باید خودش بخواد. نمیخوام مانعش بشم. هری فکر کنم دیگه تا الان بدونه وقتی مسته چیکار میکنه
ه: من دیگه هیچوقت مشروب نمیخورم، نه دیگه. به اندازه کافی اذیتت کردم
س: تو و هری کی ازدواج میکنین؟
ل : ما هنوز یک ساله هم نشده باهمیم فکر کنم خیلی دیرتر باشه..البته اگه هری بخواد
ه: اگه تو نباشی با کی ازدواج میکنم؟
س: من احساس بدی دارم که تو زندگیت این همه دراما داری، وقتی هری ازت محافظت میکنه چه حسی داری؟
ل: دراما خوب نیست، میدونم ولی من تموم زندگیم دراماست. وقتی هری منو نجات میده احساس میکنم برای یکی مهمم و دوستم داره. هری مثل یه شوالیه با زره ست
ه: من همیشه کنارتم
س:امیدوارم هری باحات بهتر رفتار کنه. کدوم پیراهن هری رو دوست داری؟
ل: هری با من خیلی خوب رفتار میکنه، به جز اینکه گاهی اوقات بد میشه
ه: * میخنده* بیا ، یک قلقلک و بوس بهت بدم .

YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...