لویی تازه تمیز کردن فروشگاه رو تموم کرده بود و در حالی که به سمت جلو میز رفت ، منتظر موند تا هری بیاد. گوشیش رو بیرون آورد و وارد اینستاگرام شد که با باز شدن در صدای زنگ رو شنید. به بالا نگاه کرد و کوین، پسری که قرار بود شیفت بعدی به ایسته رو دید.
"هی لویی. "
"سلام کوین." لبخند کوچیکی بهش زد و سریع کاپشنش رو پوشید و گوشیش رو داخل جیبش کرد و نزدیک در منتظر موند.
"منتظر کی هستی ؟" کوین پرسید.
"دوست پسرم، قراره بیاد دنبالم." لویی گفت و به اطراف مغازه نگاه کرد تا با کوین چشم تو چشم نشه.
"فکر نکنم بیاد، امروز چند تا مقاله ای در مورد اون و کندال جنر، همون مدله خوندم که مثل اینکه قرار میزارن."
کوین گفت و منتظر بود تا واکنش لویی رو ببینه.
قلب لویی کمی فشرده شد اما سریع خودش رو جمع کرد "احتمالا چیزی نیست، هری چنین کاری نمیکنه"
"فقط میگم ممکنه"
کوین شونههاش رو بالا انداخت. لویی در حالی که به کفشهاش نگاه میکرد ناخنهاش رو گاز میگرفت، هزارتا فکر از تو ذهنش میگذشت. صدای چرخهای ماشین باعث شد نگاهش رو از روی کفشش بگیره و هری رو دید که با عجله از ماشین بیرون میومد و به داخل فروشگاه دوید و فورا لویی رو بغل کرد.
"لطفا بهم بگو که نرفتی تو اینترنت"
اوه، فقط شنیدم..در مورد کندال."
لویی لب پایینش رو گاز گرفت.
"میدونم که این درست نیست -"
"هیچ کدوم درست نیست. هرچی تو اینترنت نوشته غلطه، باشه؟ جرات نداری حتی یک کلمه رو باور کنی."
هری صورت لویی رو تو دستاش گرفت و به چشماش نگاه کرد.
"من دوستت دارم و با توام، نه هیچ کس دیگه ای. باشه؟"
لویی سرشو تکون داد " باشه "
هری نفسش رو بیرون داد و دوباره بغلش کرد
"خدایا خیلی ترسیدم که اون مزخرف هارو خونده باشی من نمی خوام از دستت بدم بیبی"
"هیچ وقت منو از دست نمیدی." لویی دستاش رو محکم دور هری حلقه کرد و گونه اش رو بوسید.
"قول میدی؟" هری به آرومی پرسید و لویی ترس رو توی چشماش دید.
"دیگر هرگز بهت صدمه نمیزنم، تو بیبی منی و من بهت نیاز دارم. اگر با تو نباشم دیونه میشم"
هری بوسه ای گرم به گردنش زد که باعث لرزیدن لویی شد.
"بیا بریم خونه ناهار درست کردم، اما هنوز باید ویدیوی خودم و لیام رو ادیت کنم."
ESTÁS LEYENDO
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanficلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...