"بیبی، دن پرسید که امشب با فیل بیرون میریم، منم بهشون گفتم که میتونن بیان خونه ما، باشه؟"
هری از پشت در حموم صداش زد بخاطر اینکه لویی داشت اماده میشد تا برای شیفته بعدی به فروشگاه بره .
"باشه. اوه آخر شب میای دنبالم؟" لویی پرسید.
"اره ،دن و فیل باید دو سه ساعت دیگه میان و موقعی که اوردمت خونه هر چهار نفرمون برای چنل من ویدیو میگیریم "
"این عالیه..البته امیدوارم وسط ویدیو خوابم نبره."
لویی خندید و از حموم بیرون اومد.
هری شکمش رو قلقلک داد "من راه های خودم رو دارم که بیدارت نگه دارم."
لویی دستش رو کنار زد و خندید" قورباغه خنگ"
~~
لویی در حالی که به هری وارد مغازه می شد ، نگاهی کرد و خمیازه خسته ای کشید، هری گونه اش رو بوسید و بهش کمک کرد تا کتش رو بپوشه
"بیا، میخام بیبی م رو ببرم خونه."
لویی تو راه خونه تقریباً خوابش برد، هری لبخندی زد و گونههاش رو بوسید، که باعث شد لویی بیدار شه.
"بیا بریم داخل، هوم؟ بعد از گرفتن ویدیو میبرمت تو اتاق و بعدش میتونی تا ابد بخوابی."
هری بهش کمک کرد تا از ماشین پیاده شه و دستش رو دور کمرش انداخت. لویی دوباره خمیازه کشید و سرش رو تکون داد
"دن و فیل رسیدن؟"
هری سری تکون داد و در رو باز کرد، دن و فیل با بیر و میلو بازی می کردن. وقتی در باز شد، از جاشون بلند شدن و لویی رو بغل کردن، لویی خندید و بغلشون کرد
"هی."
"دلمون براتون تنگ شده بود !" فیل محکم بغلش کرد طوری که لویی نمی تونست نفس بکشه
"منم دلم برات تنگ شده بود."
"لاو برو لباساتو عوض کن تا ما همه چیز رو آماده کنیم."
هری گونه لویی رو بوسید. لویی به اتاق خوابشون رفت تا لباس های راحتی بپوشه و به اتاق نشیمن برگشت
"چه ویدیویی میخوایم بگیریم؟"
"چالش هفت ثانیه" دن گفت و هر چهار نفر روی مبل نشستن و هری شروع به ریکورد کرد
"هی همه، هری اینجاست. امروز یک بار دیگه با دوست پسر دوست داشتنیم لویی اومدم، البته ما دو نفر دیگه هم اضافه کردیم؛ دن و فیل."
هری بهشون اشاره کرد. دن و فیل با لبخند برای دوربین دست تکون دادن
"برای چنل من، چالش هفت ثانیه کاپل برابر کاپل انجام میدیدم" هری توضیح داد
"ما هنوز تصمیم نگرفتیم که بازندهها چیکار کنن"
رو به سه نفر کرد "نظری دارین؟"

YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...