"فردا شب برمیگردیم انگلیس، بلیط هواپیما رزرو کردم."
لویی سری تکون داد "باشه"
"میشه صندلی من کنار پنجره باشه؟ دفعه قبل میترسیدم نتونستم اونجا بشینم." لویی پرسید، سرخی به آرومی روی گونه ش پخش شد.
"از قبل انجام دادم." هری لبخند زد
"یادم بود بهم گفته بودی بین زین و نایل تو ردیف وسط نشسته بودی"
لویی با خجالت لبخند زد"مرسی"
هری گونه های قرمزش رو بوسید "خیلی دوست داشتنی هستی."
در اتاق هتل هری به صدا دراومد "بچه ها !" نایل صدا زد
هری از روی تخت بلند شد و در رو باز کرد "چیزی لازم داری؟"
" تایلر زنگ زد، پرسید که میخوایم برای شام بیرون بریم. میاین؟"
نایل پرسید و به گوشی اش اشاره کرد.
"لو مشکلی نداری؟" هری برگشت
لویی با لبخند سری تکون داد "البته که نه! من تایلر رو دوست دارم."
"اوه، هری از تاریکی برمی خیزد." نایل زمزمه کرد و فرار کرد .
هری با نیشخندی سرش رو تکون داد و در رو بست و به سمت تخت برگشت. دستاش رو دور لویی حلقه کرد و مجبورش کرد روی تخت دراز بکشه و خودش روش افتاد ولی تمام وزنش رو روش ننداخت. فقط به اندازه ای بود که بدناشون بهم بخوره.
"فقطذمال خودمی"
هری زمزمه کرد و لب هاش رو بوسید. لویی قهقهه ای زد و بوسیدتش و دستاش روی گونه های هری حرکت کردن.
"حسودی نکن."
"من حسود نیستم، ف -"
"فقط مالکیت." لویی صدای عمیق و آهسته هری رو مسخره کرد و خندید .
~~
"لویی!"
تایلر جیغ کشید و درحالی که دوربینش رو با یک دستش گرفته بود ، لویی رو بغل کرد .
لویی لبخندی زد و بغلش کرد"سلام تای. "
"سلام لویی. امروز تصمیم گرفتم ولاگ بگیرم، فقط هم میخوام از تو و هری بگیرم چون خیلی کیوتین."
تایلر یک دستش رو دور لویی انداخت و با دست دیگه دوربینش رو جلوی خودشون گرفت.
لویی سرخ شد " خیلی احمقی." لویی نیشخندی زد و دستش رو کنار زد.
"بیاین دیگه دارم از گرسنگی میمیرم."
نایل دستشو پشت تایلر و لویی گذاشت و اونها رو به سمت ورودی رستوران هل داد.
"تو همیشه داری میمیری از گرسنگی."
لویی با بازیگوشی چشماش رو چرخوند،
YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...