⁸⁰

77 30 0
                                    

چند دقیقه ای میشد که لویی از خواب بیدار شده بود و حالا هری تو خواب لویی به خودش نزدیکتر کرد و سرش تو گردنش فرو برد. لویی لبخندی زد و خمیازه کشید و انگشتاشو لای موهای هری فرو برد. هری ناخودآگاه محکمتر لویی تو بغلش گرفت و پاهاشونو بیشتر توهم پیچید.

لویی انگشتاشو روی گونه هری کشید و آروم صداش کرد

" هز؟"

هری جوابی نداد، لویی آهی کشید و چند دقیقه دیگه تو بغلش موند، ولی الان واقعاً مجبور بود به دستشویی بره

"هز؟ هری بیدار شو."

لویی شونه اش تکون داد و سعی کرد دست‌های هری از روی خودش کنار بکشه. هری ناله کرد و دوباره لویی تو بغلش گرفت "نرو."

"باید برم دستشویی هز"

لویی به آرومی زمزمه کرد. هری دوباره ناله کرد اما کمی از لویی فاصله گرفت

"سریع برگرد، سردمه."

لویی خندید و بعد از بوسیدن گونه هری به دستشویی رفت.
یک دقیقه بعد برگشت و هری تو همون موقعیت قبلی پیدا کرد. کنارش روی تخت رفت که بازو های هری دورش حلقه شد و سرش به سینه‌اش تکیه داد.

"گرمم کن، سردمه."

هری خواب آلود زمزمه کرد و بوسه ای روی لب هاش زد، لویی لبخندی زد و دستاشو دور‌کمر هری انداخت

"الانم سردته؟"

"نه، عالیه."

هری بین گردنش زمزمه کرد.

لویی انگشتاشو لای موهای هری فرو برد "کی قراره بلند بشیم؟"

"هیچوقت."

"ولی تو قول دادی که شهرو به من نشون بدی. حالا بیا، بیا بلند بشیم."

"پنج دقیقه دیگه بیبی."

هری دوباره صورتشو تو گردن لویی فرو کرد، لویی لبخندی زد "پنج دقیقه نه یک دقیقه دیگه"

"اصلا میخوام تا اخر دنیا همینجا تو بغلم نگهت دارم "

"منم دوست دارم بمونم. اما من توری که بهم قول داده بودی میخوام."

هری ناله ای کرد و لویی رو ول کرد و بجاش بالشی تو بغلش گرفت

" بلند نمیشم."

"بیا بریم هری!"

لویی بلند شد و روی تخت پرید اما هری تکونی نخورد.
لویی آهی کشید و از پریدن دست کشید و خودشو روی هری انداخت "هز؟ هز بلند شو"

هری دوباره جوابی نداد، لویی پهلوهاش نیشگون گرفت

"لطفا؟"

دوباره تلاش کرد، اما هری فقط با چشمای بسته گفت "من غلغلکی نیستم عزیزم، این کار نمیکنه."

• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz