لویی روی کاناپه دراز کشیده بود و تو گوشیش میچرخید ، میلو کنارش خوابیده بود و با موهاش بازی میکرد. هری وارد خونه شد و کتش رو آویزون کرد.
"سلام عزیزم."
لویی بهش نگاه کرد "سلام. مصاحبه چطور بود؟"
"خوب بود"
هری کفش هاش رو در آورد"من بر میگردم."
به اتاق خوابشون رفت و از دید لویی خارج شد. لویی آهی کشید و به سمت موبایلش رفت که میلو بیدار شد.
"هی رفیق."
لویی به آرومی گردنش رو قلقلک داد، میلو خمیازه ای کشید و روی سینه لویی ایستاد و بدنش رو تکون داد. لویی خندید و بهش اجازه داد که آروم بگیره وقتی هری با دوربینش پایین اومد ، لویی ابروش رو بالا انداخت.
" میخوای ویدیو بگیری؟"
"آره." هری سری تکون داد و پایه دوربین رو روی زمین گذاشت ، روبه روی لویی! لویی میخواست از روی کاناپه بلند بشه، اما هری جلوش رو گرفت.
"نه بلند نشو، همون جا بمون."
لویی گیج شده بود اما آروم نشست. هری به آشپزخونه رفت و یه کیسه پلاستیکی از کمد بیرون آورد و به سمت کاناپه رفت و کنار لویی نشست و کیسه پلاستیکی رو روی میز گذاشت.
"خب، ببین فن ها ازت خواستند که توی یکی از ویدیوهام باشی، اونها گفتن مهم نیست چه ویدیویی. ولی بیشتر میخواستند Tag boyfriend رو انجام بدیم، اما بعداً این کار رو میکنیم. فعلا ، میخوایم چالش بسته بندی شکلات رو انجام میدیم."
هری گفت و به کیسه پلاستیکی اشاره کرد.
"واقعا چالشی به اسم چالش بسته بندی شکلات وجود نداره ، من همین دیروز ساختمش!!"
لویی اول شوکه شد و بعد گیج به هری خیره شد.
"هر-ی، میخای- که من واقعاً تو یه ویدیو باشم؟"
"اوهوم."
هری لبخند زد "چند دقیقه بهت فرصت میدم، اماده بودی بگو"
هری بازوش رو نوازش کرد "و اگه نمیخوای توی ویدیو باشی، من به جای این یه ویدیو دیگه ریکورد میکنم. اما اگه موافق باشی، که خیلی خوشحال میشم"
هری نگاهی به صورت توهم رفته لویی کرد و دید چطوری لبش رو گاز میگیره تا بتونه خودش کنترل کنه. "میخوای بغلت کنم تا آروم بشی؟"
لویی سری تکون داد. هری میلو رو از روی پای لویی برداشت و اونو روی زمین گذاشت، به سمت لویی برگشت و توی بغلش گرفت.
"اشکالی نداره، من تمام مدت پیشت نشستم. اولین بار همیشه ترسناکه، من اولین باری که ویدیو گرفتم اون ویدیو رو چهار بار ریکورد گرفتم تا همه چیز داخلش اوکی باشه."
YOU ARE READING
• 𝙖 𝙈𝙤𝙙𝙚𝙡 𝘼𝙣𝙙 𝙖 𝙁𝙖𝙣 • [𝙇.𝙎]
Fanfictionلویی چند شب قبل از تولدش تصمیم میگیره که به خانوادش بگه که گی. بالاخره اونها پدر و مادرش هستن و ازش حمایت میکنن. اما وقتی اونو از خونه بیرون انداختن لویی تازه فهمید چه اتفاقی افتاده؟ هری همون شب فقط میخواست یه پیاده روی بی سر و صدا تو خیابون داشته...