[6]

359 117 53
                                    

آهنگ این‌ پارت "see you soon" از "Austin Basham"

حدود ساعت 2 صبح از بار برگشته بود، چون بارون همچنان نرم نرم میومد و قرار نبود مشتری دیگه ای داشته باشن، پس اولیور بار رو بسته بود و چانگبین هم به خونه رفته بود تا کمی استراحت کنه.   

درست موقعی که آفتاب داشت شعله های داغش رو به روی زمین خیس از بارون میتابوند و قطرات شبنم وار روی برگ گل ها و درخت‌ها، اون نور رو مثل الماس بازتاب میدادن، در خونه‌ی چانگبین به صدا دراومد و پشت سرش صدای پارس مونگی هم شنیده شد و همین، مرد رو از خواب سبکش بیدار کرد.  

چانگبین با یاداوری فلیکسی که قرار بوده امروز پیشش بیاد، به سرعت لباسی روی بالا تنه‌ی برهنه‌ش پوشوند و دستی به موهاش کشید. به سمت در رفت و با باز کردنش، حاضر بود قسم بخوره نوری که از لبخند فلیکس ساطع میشد حتی از نور خورشید گرم تر و درخشان تر بود.  

فلیکس، درحالی که چند کلوچه و بطری شیری رو داخل سبد حصیری کوچکی گذاشته بود، داشت با لبخند و گونه های کمی سرخ شده به چانگبین نگاه میکرد.   

- سـ..سلام  

چانگبین با شنیدن صدای فلیکس به خودش اومد و بعد سرفه‌ای محض صاف کردن صدای خش دارش از سر خواب، جواب داد   

- سلام. حالت چطوره؟  
- خـ..خوبم  

سبد رو بالا آورد و به مرد نشون داد 

- صـ..صبحونه نخوردی نـ..نه؟   
- نه  

فلیکس لبخندش رو بزرگتر کرد و با کنار رفتن چانگبین از جلوی در، وارد خونه‌ی تقریبا خلوت و تمیز مرد شد. خونه‌ی چانگبین از چیزی که فکر میکرد خلوت تر بود. اجاق، شومینه، تخت، یخچال و صندوق لباس، تنها چیز هایی بودن که توی اون خونه دیده میشدن. فلیکس سبد رو روی زمین گذاشت و رو به مرد کرد  

- خـ..خونت قشنگه... و خـ..خالی  

گفت و تک خنده ای کرد. خب خونه‌ی چانگبین در مقابل خونه‌ی خودش زیاد از حد خالی بود. چانگبین فرهنگ لغاتش رو از کنار تختش برداشت و به دنبال کلمه‌ی مد نظرش گشت.  

- گلدان... گلدان میخرم   
- گـ..گلدون میخوای بـ..بخری؟ فـ..فکر خوبیه. مـ..میتونم کمکت کنم. گـ..گل ها رو خـ..خیلی خوب مـ..میشناسم.  

چانگبین سری تکون داد که ناگهان، صدای شکمش بلند شد و یادش اومد از دیشب تا حالا چیزی نخورده. فلیکس خنده‌ی کیوتی کرد و روی زمین نشست. کلوچه ها رو دراورد و به سمت چانگبین گرفت.  

- خـ..خودم درست کـ..کردم    

مرد هم کنار پسر، روی زمین نشست و کلوچه ای که سمتش گرفته شده بود رو گرفت و گازی بهش زد. اون کلوچه بیش از حد خوشمزه بود. آرد کمی که روی کلوچه بود و طعم شیرینش، خیلی به دل چانگبین نشست. مخصوصا وقتی فهمید وسط کلوچه آغشته به عسله...

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now