[68]

247 83 56
                                    

[3 اکتبر 1920]

بطری مشکی شامپاین Ayala رو چندین بار تکون داد و کمی عقب رفت. فلیکس با نگرانی و چان و هیونجین با هیجان بهش خیره شده بودن و طولی نکشید که با باز شدن درب چوب پنبه‌ای بطری، مایع اون به شدت به بیرون پاشیده شد و فریاد خوشحالی اهالی خونه رو به هوا برد.

- جام! جام! باید جام بیارم خدایا یادم رفته

هیونجین گفت و به سرعت به سمت کابینت‌ها رفت. دو جام شیشه‌ای و دو لیوان به شکل دیگه آورد و روی میز گذاشت.

- ست جام‌هامون به لطف یه نفر کم شده
- یه نفر؟ منظورت چیه عزیزم؟

چان گفت و با دیدن چشم غره‌ی هیونجین، نیشخند زد. فلیکس کنار چانگبینی که داشت توی جام‌ و لیوان‌ها شامپاین میریخت، نشست و گفت:

- مـ..موقع شستن‌شون شکست؟

- نه هر جفت لیوان‌ها رو موقع مستی شکست. درواقع چون تلو تلو میخورد و تعادل نداشت، میخورد به گوشه میز یا جایی رو میشکست

- من چیزی یادم نمیاد لطفاً مبالغه سازی نکنین

و جام شامپاین‌ رو برداشت و بالا گرفت. به تبعیت، باقی افراد هم همین کار رو کردن و خود چان با خوشحالی فریاد زد:

- به سلامتی تولد بنگ کریستوفر چان!

لیوان‌هاشون رو بهم کوبیدن و بجز فلیکس، کل محتویاتش رو یک نفس سر کشیدن. پسر کک مکی هم جرعه جرعه از نوشیدنیش لذت میبرد و حواسش به چانگبین و حرف‌هایی که به کره‌ای با چان میزد هم نبود. سرش کمی گرم شده بود و دیدش تا حدی ناواضح...

- خب میخوام برنامه‌ی تولدم رو براتون ارائه کنم

چان گفت و چانگبین دستی به سرش کشید. حس بدی از حرف چان داشت و میدونست هرچی که هست، قراره یه بلایی سرش بیاره.

- بیاین روح احظار کنیم

چانگبین با ترس، رد خارش دست تازه از باندپیچ دراومده‌ش رو خاروند و عقب کشید. از این ایده متنفر بود!

- چی؟ نه اصلا! این احمقانه‌ست

چان با خنده، در جواب دوست ترسوش گفت:

- بیا بینی نترس. روح‌ها هم یه زمانی انسان بودن نه؟ بعدم اینا همش الکیه روح واقعی پیداش نمیشه

و چانگبین خواست این بار ترس فلیکس رو بهونه کنه اما با دیدن چشم‌های مشتاق پسرک، آخرین روزنه‌ی امیدش هم از بین رفت. حالا مجبور بود در کنار چان، سراغ کاری بره که ازش متنفر بود... حتی وحشت داشت!

- این برنامه‌ای نبود که من ریخته بودم

هیونجین گفت و چان از جا بلند شد. به سمت اتاق رفت و دو شمع بزرگ سفید آورد. اون‌ها رو روی میز‌گذاشت و گفت:

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now