آهنگ این پارت "Snowman" از "Sia"
[25 دسامبر 1920]
با خوشحالی، از پستچی تشکر کرد و نامهها رو ازش گرفت. اونها رو روی میز توی خونه گذاشت و نفس عمیقی کشید. بوی خوش مرغ کبابی و سس محشرش توی خونه پیچیده بود و فلیکس همچنان توی حمام بسر میبرد.
- فلیکس... کارت تموم نشد؟ نامهها رو گرفتم
و پسر فریاد زد:
- میام!
چانگبین چوب دارچین رو توی قابلمهای که حاوی شراب سرخ داغ بود انداخت. کمی گل پیچک برداشت و به محتویات اضافه کرد. برشهای پرتقال داخل شراب حالا به خوبی رنگ سرخ به خودشون گرفته بودن و در همین حین، فلیکس، حوله پیچ از حمام بیرون اومد و به سمت صندوقچهی لباسها رفت. چند لباس رو با وسواس انتخاب کرد و به اتاق رفت.
در همین فرصت، چانگبین هم لباسهای جدیدش رو پوشید که شامل پیرهن چهارخونهی توسی مشکی، یه کروات مشکی، جلیقهی توسی تیره و شلواری همرنگ جلیقه میشد. توی آینه یقهش رو مرتب میکرد که چشمش به فلیکسی خورد که داشت از اتاق بیرون میومد.
پیرهنی کرمی به تن داشت که بخاطر کمر باریکش و داشتن بندهایی که توی پشتِ لباس سفت بسته شده بودن، به خوبی توی تنش نشسته بود و باریکی کمرش رو نشون میداد. شلواری قهوهای و راسته، به همراه گردنبندی که چانگبین براش هدیه خریده بود. حالا هردو نفر آماده بودن تا سال نو رو در کنار هم جشن بگیرن!
- خیلی زیبا شدی
چانگبین گفت و به سمت پسر حرکت کرد. کمر باریکش رو با هر دو دستش گرفت و خم شد. بوسهای روی گردنش کاشت و بعد، همون بوسه رو روی لبهاش نشوند.
- مـ..ممنونم. توهم... جذاب شدی
- پس این یه موفقیته
- نـ..نامهها از طرف خانوادهتن؟چانگبین این بار به سمت نامه ها رفت و برشون داشت. روی صندلی پشت میز نشست و پسر هم روی صندلی کنارش. مرد سری تکون داد و گفت:
- آره. یکی از طرف مادرم برای من. یکی... بازم از طرف مادرم برای تو
فلیکس متعجب از چیزی که شنیده، دستش رو دراز کرد و پاکتی که مال خودش بود رو گرفت. به کاغذ کرم رنگش نگاه کرد و دو تمبر روش رو از نظر گذروند. اون رو به سینهش چسبوند و با ذوق گفت:
- ا..این اولین باره که سال نو نـ..نامه میگیرم. خیلی خوشحالم!
مرد لبخندی زد و نامهی خودش رو باز کرد. فلیکس هم کنارش قرار گرفت و نگاهی به نامه کرد و با دیدن نوشتههای کرهای، آهی نا امید کشید.
- شـ..شاید مال منم کرهای باشه
- بازش کنفلیکس هم نامهش رو باز کرد و با دیدن دستخط خوش و خوانای انگلیسی، با ذوق کاغذ رو بالا گرفت و باصدای بلندی داد زد:
YOU ARE READING
𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫
Fanfictionروزی که چانگبین برای کار به ملبورن اومد، هیچ وقت فکرش رو نمیکرد ستارهی درخشانی که همیشه دنبالش میگشته رو پیدا کنه. ستارهای که نور رو به زندگیش داد و لبخند ابدی رو روی لبش نشوند... تک ستارهای با گونههایی به زیبایی کهکشان راه شیری... ستارهای به ا...