نامهای که از سمت چان به دستش رسیده بود رو توی جیبش گذاشت و از پستچی تشکر کرد. به سمت خونهش رفت و بعد گذاشتن قابلمهی آب روی اجاق تا جوش بیاد، روی تختش نشست و پاکت تمبر خوردهی نامه رو باز کرد و اولین چیزی که به چشمش خورد، عکس کوچیک و سیاه سفیدی از خودش و چان بود که باعث شد خاطرهی اون روزی که چان، چانگبین رو مجبور کرده بود باهاش عکس بگیره، جلوی چشمش بیاد.
- واقعا لازم بود اینو این تو بذاری آخه؟
گفت اما ته دلش ازش متشکر بود. دلتنگ چهرهی بهترین دوستش شده بود و همین عکس کمی دلتنگیش رو برطرف کرد.
عکس رو روی تشک تخت گذاشت و نامه های بلند بالایی که کاملا انتظارشون رو داشت رو از توی پاکت دراورد. خط مزخرف کره ای چان اولین چیزی بود که توی ذوقش زد و باعث شد به دماغش چینی بده
- هنوزم خطتو درست نکردی؟ احمق!
با خودش گفت و مشغول به خوندن نامه شد
"سلام. این که بگم سلام خیلی مسخرست پس مثل همیشه میگم هی بینی! حالت چطوره؟ اگه داری این نامه رو میخونی احتمالا از تنهایی و دوری من هنوز دق نکردی. کمی قلبم رو بدرد میاره ولی عیب نداره تو همیشه قلبمو میشکستی.
یادته بهت یه سری گفتم برام اون دختری که همیشه میاد توی بار رو جور کن اما تو گفتی کسی انقدر خر نیست که با من وارد رابطه بشه؟ درسته که قلبمو پاره پوره کردی ولی بعدا که بهش فکر کردم دیدم راست میگی. با من توی رابطه بودن نیازمند صبر زیادیه!
بگذریم... نامهت رو خوندم. انگار کارت توی بار گرفته. خب خوشحالم هرچند بعیدم نبود بهرحال تو توی زمینهی الکل و مشروب یه نابغهای؛ و انگار خونهت رو هم دوست داری. شاید به زودی بیام استرالیا و ببینمت و اون وقت اون خونهی قشنگت رو برای خودم برمیدارم.
گفتی توله سگ پیدا کردی؟ اوووه مرد! این قلب نرمت فقط برای حیوونا بود و همیشه باهام عصبانی برخورد میکردی؟ تو خیلی نامردی ولی چه کنم دوستت دارم.
بگذریم. احتمالا بعد این چند وقت انگلیسیت خیلی بهتر شده. وقتی اومدم پیشت باید برام کلا انگلیسی حرف بزنی وگرنه یه مشت میزنم توی صورتت!"
چانگبین آهی کشید و نفسش رو محکم بیرون داد. یه آدم چطور میتونست توی نامهای که این همه طول میکشه به دست مخاطب برسه، انقدر چرت و پرت بگه؟
بیخیال سرزنش چان توی ذهنش شد و تصمیم گرفت وقتی دیدش، یه مشت توی سینهش بزنه تا دلش خنک شه.
" میتونم قیافت رو بعد خوندن نامهم تصور کنم. الان عصبانیای و داری لب پایینت رو گاز میگیری و توی ذهنت صد و پنجاه بار به روش های مختلف منو میکشی.
این باعث میشه به خنده بیفتم حتی الان که دارم جوهر به این گرونی رو صرف نوشتن نامه برای تو میکنم!
YOU ARE READING
𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫
Fanfictionروزی که چانگبین برای کار به ملبورن اومد، هیچ وقت فکرش رو نمیکرد ستارهی درخشانی که همیشه دنبالش میگشته رو پیدا کنه. ستارهای که نور رو به زندگیش داد و لبخند ابدی رو روی لبش نشوند... تک ستارهای با گونههایی به زیبایی کهکشان راه شیری... ستارهای به ا...