[82]

211 79 29
                                    

آهنگ این‌ پارت "Brooklyn baby" از "lana del rey"

[20 مارچ 1921]

چان و هیونجین، برای خرید وسایل کوچولویی که قرار بود تا یکی دو ماه دیگه بدنیا بیاد، به بازار رفته بودن. چندین مغازه رو زیر و رو کرده بودن و حالا توی مغازه‌ی لباس کودک فروشی ایستاده و به وسایل نگاه میکردن.

لباس‌های کوچیک و اکثرا سفید یا صورتی رنگ. با گلدوزی‌های کوچیک و کیوت که چشم‌های هردو، مخصوصاً چان رو گرفته بودن. مرد به سمت یکی از سبد‌هایی که داخلش لباس‌های نوزاد بود، رفت و یکی‌شون رو برداشت.

- این چطوره؟
- همه‌شون شبیه همدیگه‌ان
- آره ولی خب... اندازه‌ش باید همین باشه دیگه نه؟

هیونجین نزدیک تر شد و لباس رو توی دست‌هاش گرفت. جنس لطیف و نرم پارچه حس خوبی بهش داد.

- آره باید همینقدر باشه. تازه که بدنیا میاد همین اندازه‌ست
- خب پس بیا دو دست از اینا برداریم. باید پولامون رو برای گرفتن پوشک نگه داریم
- درسته. اوه این چیه؟

به سمت گهواره‌ای روی زمین رفت و نگاهش کرد. گهواره‌ی چوبی با پارچه‌های زیبای خال خالی آبی و سفید و آویزی بالاش که با برخورد کریستال‌هاش بهمدیگه، صدای زیبایی تولید میکرد.

- دوستش داری؟

چان بالای سرش رسید و پرسید و پسر سرش رو تکون داد.

- قشنگه ولی گرونه

- متاسفانه بابت این یکی نمیتونم بگم مشکلی نیست میخریمش چون واقعا پولش رو نداریم. این ماه که حقوقم رو از ناباکوف بگیرم میام میخرمش

- اگه بفروشنش چی؟

- میتونم با فروشنده‌ش صحبت کنم تا واسمون نگهش داره. صبر کن

کتش رو مرتب کرد و به سمت فروشنده رفت. خانم جوانی با موهای قرمز و بافته شده، بهمراه لباس براق مشکی پشت پیشخوان ایستاده بود و لبخند به لب داشت.

- چیزی پسندیدین آقا؟
- آم راستش میخواستم یه چیزی ازتون درخواست کنم

زن که از بدو ورود دو مرد به مغازه، بخاطر کنجکاوی تمام اعمالشون رو زیر نظر داشت، لبخندش رو کش داد.

- بفرمایید

- اون گهواره اونجا... میخواستم بگم که میشه برامون نگهش دارین و نفروشینش؟ فعلا پول کافی برای خریدش رو ندارم ولی قصد داریم بخریمش

- اوه... اون... خب...

کمی فکر کرد و سرش رو تکون داد و با اینکار، گوشواره‌های جواهرش به صدا دراومدن.

- باشه. ولی قول نمیدم. اگه کسی با قیمت بالاتری برای خریدش اومد، میفروشمش

چان لب‌هاش رو بهم فشرد و سکوت کرد‌. غرورش تا حدی جریحه دار شده بود چون اونقدر پول نداشت که هیونجین رو به چیزی که میخواست برسونه. و همین کمی اذیتش میکرد... منتها از طرفی خودش رو جای فروشنده میگذاشت و بهش حق میداد پس تنها ازش تشکری کرد و پیش هیونجین برگشت اما قبل اینکه بهش برسه، صدای فروشنده رو شنید.

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now