[49]

303 105 100
                                    

آهنگ این پارت "there is still time" از "newton faulkner"

- واقعا میخوایم بریم کره؟

هیونجین تقریبا داد زد چون صداش به چانی که توی حیاط بود و داشت گِل‌های پوتینش رو میشست نمیرسید.

مرد با شنیدن صدای پسرکش، پارچه‌ی گِلی رو کناری انداخت و آرنج‌هاش رو‌ روی سر زانوهاش گذاشت. بوی گند پِهِن اسب به مشامش خورد... تنها بدی خونه‌شون این بود که نزدیک یه اصطبل بود و اوقاتی که باد میوزید، اندک بوی گند اون کثافت کاری‌ها به مشامشون میخورد.

- آره. و عزیزم باید بگم که بلیط‌های جفتمون رو گرفتم
- اگه از منم نظر میپرسیدی بد نمیشد
- اونجوری طول میکشید. بهرحال میدونم که بدون من نمیتونی طاقت بیاری اینجا هوم؟

چان با خنده گفت و دستمالی برداشت. اون رو روی پوتینش کشید و بعد، هر جفت پوتین‌هاش رو گوشه‌ی حیاط زیر سایه بون گذاشت تا خشک بشن. وارد خونه شد و در رو پشت سرش بست. هیونجین رو دید که روزنامه‌ای رو توی دستش لوله کرده و دست به کمر ایستاده بود تا ببینه چان چه بهانه‌ی دیگه ای برای خبر ندادن بهش داره...

- دلخوری؟
- شاید؟

هیونجین گفت و روزنامه رو روی میز گذاشت. خودش روی صندلیش نشست و با تکیه دادن زانوش به میز، کمی صندلی رو از پشت خم کرد. روزنامه رو توی دستش گرفت و مشغول خوندنش شد...

چان از پشت، دست‌هاش رو دور شونه‌های ظریف پسرکش حلقه کرد و روی موهاش بوسه‌ای نشوند. اون بوسه رو، به سمت‌ گردنش امتداد داد و روی لاله‌ی حساس گوشش هم بوسه‌ی نرمی کاشت که باعث شد هیونجین کمی خودش رو جمع کنه..

- میدونستی خیلی برام با ارزشی؟
- با ارزش؟ منظورت چیه؟

هیونجین زمزمه کرد و چان با نشوندن بوسه‌ی دیگه‌ای پشت گردنش جواب داد:

- تو برام با ارزشی. برام مهمی، قشنگی، دوست داشتنی هستی اما کنار همه‌ی این‌ها واسم با ارزشی. وقتی یه نفر برای یه آدم‌ با ارزشه، وقتش رو واسش میذاره. بخاطرش قید خیلی چیزهارو میزنه. برای خواسته‌هاش احترام قائله. برای خوشحال بودنش تلاش میکنه. موقع مشکلاتش کنارش میمونه و وقتی نمیتونه مثل همیشه باشه، درکش میکنه. ارزش قائل شدن واسه یه نفر خیلی مهمتر از دوست داشتنه. برای همینه که واسم با ارزشی هیونجین...

- خب درواقع اگه با این حرف‌های قشنگت قصد داشتی دلخوری منو رفع کنی باید بگم که کارت خوب بود. چان..

مرد خندید و موهای بلند پسر رو بهم ریخت. موهایی که حالا کمی بلند شده بودن و رسیدگی بهشون سخت تر شده بود.

چان با برداشتن روبان سفیدی، پشت هیونجین قرار گرفت و روبان رو لای دندون‌هاش گذاشت. بعد گرفتن اجازه برای دست زدن به موهای پسر، اون‌ها رو توی دستش گرفت و به آرومی بالا برد و طره‌ای ازشون رو جدا کرد.

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Où les histoires vivent. Découvrez maintenant