[31]

320 122 108
                                    

- من شبیه آجوشی ام؟

چان متعجب از پسر مو بلند پرسید و بخاطر اینکه خیلی یهویی این اتفاقات افتاده بود، هنوز نتونسته بود به صورتش نگاه کنه هرچند که هیونجین بجای اون اینکارو کرد...

هیونجین در حال حاضر فکر میکرد چان جذابترین مردی هست که به عمرش دیده... اون شونه های پهن، زاویه فک برنده‌ش، موهای مجعد قهوه ای و فرم لب های قلبی شکلش... همه چیز اون مرد جذاب بود... اما الان موضوع مهمتری وسط بود. اونم گندی که با اشتباه گرفتن چانگبین و اون مرد غریبه، زده بود!

- نه نه! ببخشید من شما رو با یکی دیگه اشتباه گرفتم!
- اشتباهم بگیری من بازم شبیه آجوشی ها نیستم... راستی تو کره ای هستی؟

چان انگار تازه یادش اومد که داره با پسر کره ای حرف میزنه درحالی که الان وسط ملبورنه... برای همین به سرعت سرش رو بالا آورد و گردنش رو راست کرد طوری که صدای مهره های گردنش به گوش هیونجین رسید.

چان تازه تونسته بود چهره‌ی پسر رو بررسی کنه... و لعنت به الهه ها و اسطوره های یونانی و هر کوفت دیگه ای!

اون پسر زیباترین انسان یا حتی موجودی بود که چان میتونست به عمرش دیده باشه!

لب های بالشتی و خوش فرمش، چشم های کشیده و صورتی‌ که چان میتونست قسم بخوره از کل دستش کوچیکتره... و محض رضای خدا... اون خال لعنتی زیر چشمش کاملا مثل یه امضا از طرف خدا برای خلق این اثر هنری بود!

- آه.. آره من کره ایم

چان حس کرد چیزی شنیده اما چون کل تمرکزش رو روی لب های پسر که داشتن بهم برخورد میکردن تا کلمات رو ادا کنن گذاشته بود، چیزی از ماهیت حرف پسر نفهمید.

- آقا؟

مرد بالاخره با شنیدن این حرف از خلسه‌ی ایجاد شده توسط زیبایی پسر غریبه‌ی رو به روش بیرون اومد و سرش رو تکون داد.

- ببخشید. آره من کره ایم البته قبلا استرالیا زندگی میکردم... بهرحال اومدم دوستمو بینم

و همون لحظه، چانگبین با چهارتا جعبه که روی هم گذاشته بود، از انبار خارج شد و پشت سرش، فلیکس با یه جعبه بیرون اومد. جعبه ها رو روی زمین کنار پیشخوان گذاشتن و هری بلافاصله بردشون.

- هـ..هیونجین!

فلیکس گفت و به سمت پسر رفت. هیونجین با لبخند، موهای نرم پسر کیوت و دوست داشتنی رو نوازش کرد و گفت

- سلام لیکسی... اومدم ببینمت ولی توی خونت نبودی واسه همین اومدم اینجا

- کـ..کار خوبی کـ..کردی

چانگبین هم به جمعشون اصافه شد و سلامی به هیونجین کرد.

- این دوستمه

چان با ورود چانگبین به هیونجین گفت و پسر درجا فهمید که شخص غریبه چه کسیه... چان! همونی که چانگبین هزار بار گفته بود مثل خودش رو مخ و اعصاب خورد کنه!

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now