[83]

205 73 37
                                    

- بابت مهمون نوازی این دو هفته‌تون واقعا ممنونم‌. خیلی از وونهی مراقبت کردین...

سونگمین در آستانه‌ی در، درحالی که وونهی غرق خواب رو توی بغلش گرفته و با یک دست نگه داشته بود، ایستاده و با چانگبین صحبت میکرد. دو هفته اقامتش توی استرالیا تموم شده بود و حالا باید برمیگشت.

- این چند روز به ما هم خیلی خوش گذشت. وونهی دختر شیرینیه

فلیکس هم دم در اومد و لبخند غمیگینی زد. دوست نداشت مهمون‌های عزیزش به اون زودی از پیشش برن و مخصوصا که دلش خیلی برای وونهی تنگ میشد و حتی ناراحت تر هم بود که نمیتونست با دخترک بیدار خداحافظی کنه‌. ساعت 6 صبح بود و دختر غرق خواب...

- خب فکر کنم دیگه بهتره برم
- باهات تا کشتی میام. وسایلت رو میارم
- نه لازم...
- هست. میام. لیکس... من میرم باهاش. اوکی؟ تو برو بخواب

چانگبین رو به فلیکس گفت و‌ پسر با اینکه دلش میخواست بیاد، ولی تصمیم گرفت بمونه. نه تنها خیلی خوابش میومد بلکه میدونست اگه تا اونجا بره بیشتر دلش تنگِ وونهی میشه پس رفتن رو جایز نداشت.

سرش رو به نشونه‌ی تایید تکون داد و بعد دست دادن با سونگمین و خداحافظی کردن ازش، به خونه رفت. چانگبین با اینکه کمی احساس سرگیجه داشت، ساک سونگمین رو برداشت و کالسکه‌ای گرفت. خودش اول سوار شد و وونهی رو از سونگمین گرفت تا اونهم سوار شه و بعد راه افتادن کالسکه، سونگمین گفت:

- وونهی این چند وقت خیلی بهش خوش گذشت

- به ماهم خوش گذشت. فلیکس هم خوشحال بود. چون اینجا، بچه‌ها کمی اذیتش میکنن ولی وونهی اذیتش نکرد و این براش خوشایند بود

سونگمین به سمت چانگبین برگشت و همونطور که وونهی رو محکم تر به خودش میچسبوند تا نیفته، جواب داد:

- بخاطر لکنتش؟
- لکنتش. نژادش. چیزای مسخره‌ای مثل اینا
- آه حدس میزدم. حتما وقتی باهاش وارد رابطه شدی خیلی خوشحال شده... اون روح شکننده‌ای داره

چانگبین حیرت زده و متعجب، جوری به سمت سونگمین چرخید که حتی صدای تق تق گردنش هم به گوش مرد رسید. سونگمین حدس میزد که چانگبین باید از این قضیه شوکه بشه و بترسه و برای همین سریع ادامه داد:

- اوه چانگبین شی من از اول خبر داشتم. همون روزایی که به کره اومده بودین و بعد نامه‌ی مادرتون که بمن دادن بنویسم هم مطمئن تر شدم. هم شما هم چان شی. و من باهاش مشکل ندارم و درواقع برای همین مطمئن بودم که وونهی رو بهتون با خیال راحت بسپارم...

چانگبین هنوز بهت زده بود‌ و نمیدونست چیکار کنه و یا چه عکس العملی نشون بده. تمام مدتی که سونگمین اونجا بود، هیچ چیزی از دونستن اینکه اونها باهم توی رابطه‌ن، بروز نداده بود و چانگبین با خوش خیالی فکر میکرد مثل یک بازیگر عالی داره کارش رو انجام میده. غافل از اینکه سونگمین تمام این مدت در جریان بود...

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now