آهنگ این پارت "Amusement park" از بکهیونه:)
انبر دست رو کناری گذاشت و به گیرهی فلزی فشاری با هردو دستش وارد کرد. وقتی حلقهی گیره کمی سفت تر شد، دوباره با انبردست پیچش رو سفت کرد و نگاهی بهش انداخت. فنرش هنوز کمی شل بود پس اینبار با سیم چین ظریف تری، فشاری بهش وارد کرد و وقتی مطمئن شد بالاخره اون گیره رو درست کرده، بالا آوردش و جلوی چشم چانمینی که کل اون نیم ساعت داشت نگاهش میکرد، گرفت.
- ا..این...
بیاد آورد چانمین انگلیسی بلد نیست پس سکوت کرد و فقط، گیره رو توی دست های دختر گذاشت. خواهر بزرگتر چانگبین، با خوشحالی گیرهی مورد علاقهش که خیلی وقت پیش خراب شده بود و حالا به لطف فلیکس، تعمیر شده بود رو گرفت و با صدای بلندی داد زد:
- خدای من تو درستش کردی! باورم نمیشه... خیلی با مهارتی... وای خیلی خوشحال شدم. باید حتما برات جبران کنم. ای وای راستی ببخشید تو کره ای متوجه نمیشی نه؟
فلیکس با حالتی گیج به دختری که حتی یک کلمه از حرف هاش رو هم نفهمیده بود، نگاه کرد و دختر مستاصل از جا بلند شد. با فریاد بلندی، چانگبین رو صدا زد و مرد هیکلی سراسیمه خودش رو داخل اتاق انداخت چون فکر میکرد بلایی سر کهکشان زیباش اومده!
- چیشده؟! چرا داد زدی؟ اتفاقی افتاده؟
چانمین به نگرانی بیش از حد برادرش خندید و دستش رو توی هوا تکون داد.
- نه فقط بیا اینجا هرچی میگم رو واسه دوستت ترجمه کن
- دوستم؟با اشارهی چانمین به فلیکس، آهانی گفت و سعی کرد دوباره سوتی ای نده. دست هاش که بخاطر ورز دادن خمیر کیک برنجی آردی شده بودن و همون لحظه شسته بود رو به لباسش مالید تا خشک شه و بعد انداختن نگاهی به فلیکسی که گیجی از سر و روش میبارید، وارد اتاق قبلی خودش که حالا مال خواهرش بود، شد.
- حالا چیشده؟
- گیرهی موهام رو درست کرد. از طرفم ازش تشکر کن و بگو براش جبران میکنمچانگبین به سمت فلیکس چرخید و سرفه ای کرد. کلمات رو توی ذهنش چید و لب زد:
- اون گفت ممنون و.. برات تلافیش میکنه
- اوه.. نـ..نه لازم نیست. کـ..کار سختی نبود!چانگبین حرف فلیکس رو برای خواهرش ترجمه کرد و دختر به سرعت جواب داد:
- نه اصلا! باید برات جبران کنم. چطوره بریم رستوران؟ یا نه... یه چیزی که مخصوص خود سئول باشه... آها شاید یه مراسم اجرا بشه... از دوستم شنیدم یه مراسم رقص سنتی توی جشنواره تابستونی میخوان برگزار کنن. من فلیکس رو میبرم اونجا نظرت چیه؟
- لازم نکرده خودم میبرمش
- هی! چرا یجوری رفتار میکنی انگار همسرته و من دارم میدزدمش؟
YOU ARE READING
𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫
Fanfictionروزی که چانگبین برای کار به ملبورن اومد، هیچ وقت فکرش رو نمیکرد ستارهی درخشانی که همیشه دنبالش میگشته رو پیدا کنه. ستارهای که نور رو به زندگیش داد و لبخند ابدی رو روی لبش نشوند... تک ستارهای با گونههایی به زیبایی کهکشان راه شیری... ستارهای به ا...