[آهنگ این پارت "Forest Fires" از "Axel Flovent"]
آخرین نوت پیانو رو زد و از پشت کلاویههای سفید و سیاه بلند شد. جلوی جمعیت توی سالن ایستاد و بعد اینکه یک پا پشت پای دیگهش گذاشت، کمی خم شد و صدای تشویق حضار رو شنید.
لبخندی زد و از صحنه پایین اومد. تک نوازی اون شبش توی مهمانی قاضی، تموم شده بود و حالا میتونست بعد گرفتن پول و شاید نوشیدن جرعهای از شامپاین گران قیمت اون مهمانی، پیش دلبرش برگرده.
کناری رفت و ایستاد. جایی بود که کمتر کسی ببینتش چون زیاد پیش میومد توی چنین مهمانیهایی به نژادش توهین بشه. جایی که ایستاده بود، یعنی درست پشت گلدان بزرگ درخت شبه نخلی، در دیدرس نبود و تنها کاری که کرد، صدا کردن خدمتکار و برداشتن جام شامپاین بود.
دوباره به دیوار تکیه داد و یه دستش رو روی سینهش افقی نگه داشت و با دست دیگهش مشغول نوشیدن شامپاین شد. قاضی داشت با یه سری وکلا و حقوق دانها و همچنین دانشجویان برتر رشته حقوق صحبت میکرد و وقت مناسبی برای گرفتن پولش نبود پس باید بیشتر صبر میکرد تا زمان مناسبش برسه.
هوای مهمانی گرم بود. بوی شامپاین و عطرهای گران قیمت مختلف به مشام میرسید و هر لحظه تند تر میشد. سر چان هم بخاطر نوشیدن اون شامپاین درصد بالا کمی داغ شده بود اما حواسش هنوز سرجاش بود.
میتونست دختر قاضی رو که چند وقت پیش برای عروسیش موسیقی باخ رو زده بود، ببینه که چجوری داشت پاهای خوش تراش سفیدش رو از زیر دامن ابریشمیش بیرون میانداخت تا توجه پسر خاندان تورپ رو جلب کنه. پسری که تا چند وقت دیگه وارث ارث هنگفت پدرش میشد...
- پس اصلا چرا با یکی دیگه ازدواج کردی..
چان زیر لب گفت و بیخیال اون اوضاع، جرعهی آخر شامپاینش رو نوشید و ظرفش رو روی لبهی میز چند قدم اون طرف ترش گذاشت. دوباره به دیوار تکیه داد و چشمش رو به قاضی دوخت تا منتظر تموم شدن رشته کلام بی پایانش باشه که با پیچیدن بوی تندی زیر بینیش، به سمت راست چرخید و کسی رو دید که تا حالا به چشمش نخورده بود.
مردی لاغر با گونههای فرو رفته. قدی نسبتاً کوتاه با موهای موج دار پر پشت. پوست صورتش کمی لک داشت و مشخص بود توی آفتاب کار میکنه. هرچند برای چان سخت نبود که از سیاهی زیر ناخونهاش و رنگ کرواتش بفهمه اون کیه و کجا کار میکنه...
- سلام آقای کریستوفر
چان سری تکون داد و در جواب گفت:
- سلام آقای استون
- اوه من رو میشناسین؟
- چرا که نه... از وجناتتون مشخصه که مهندس معدنی هستین که زیر نظر پدرتون حفاری میشهو مرد نیشخند کریهی زد که قلب چان رو لرزوند. بوی خوبی به مشامش نمیرسید...
- چه عالی! شما چشمای تیزی دارین! مشتاقم بدونم متوجه این هم شدین پسری که الان دارین باهاش زندگی میکنین، همون که چهرهی زیبا و قد بلندی داره، قبلا با من بوده؟ درواقع من اجارهش کرده بودم
YOU ARE READING
𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫
Fanfictionروزی که چانگبین برای کار به ملبورن اومد، هیچ وقت فکرش رو نمیکرد ستارهی درخشانی که همیشه دنبالش میگشته رو پیدا کنه. ستارهای که نور رو به زندگیش داد و لبخند ابدی رو روی لبش نشوند... تک ستارهای با گونههایی به زیبایی کهکشان راه شیری... ستارهای به ا...