آهنگ این پارت "used to know" از "Dotan"
- خیلی سریع پیش رفت..
هیونجین با خجالت بیان کرد و چان درحالی که کتش رو درمیاورد و روی شونههای پسر میانداخت تا بخاطر وزش نسیم و عرق بدنش سرمانخوره، جواب داد:
- همینش خوبه.. حداقل دیگه نمیخواد بخاطر اینکه بدونم حست مثل منه یا نه فکرای بیخودی کنم
هیونجین لبخندی زد و لبههای کت چان که روی شونهش بود رو به هم نزدیک تر کرد و زانوهاش رو بغل گرفت. به آسمون نگاه کرد و از لای درختهای جنگل، تونست چند ستاره که چشمک میزدن رو ببینه...
چان کنارش نشست و پاهاش رو دراز کرد. اون هم مسیر نگاه هیونجین به سمت آسمون رو دنبال کرد و بهشون خیره شد که صدای هیونجین رو شنید...
- خجالت آوره.. خیلی زود وا دادم
پسر زمزمه کرد و چان خندید. هنوزم یادش بود که بعد بوسه، هیونجین تا یک ساعت خجالت میکشید به چشمهاش نگاه کنه و مدام صورتش رو قایم میکرد..
- بیخیالش.. اگه تو اونکارو نمیکردی خودم اقدام میکردم
- دقیقا برای همین میگم زود وا دادم. باید صبر میکردم تا تو اول شروع کنی
- و شاید اگه من اول اونکارو میکردم، تو فکر میکردی که یه آدم هوسباز و دنبال بدنتم یا چیزی شبیهش... و قهر میکردی
- اینم هست.. بهرحال..
هیونجین کمی برای پرسیدن سوالش مردد بود. سرش رو پایین انداخت و مشغول کشیدن اشکالی روی زمین خاکی با چوب کوچیکی شد هرچند که توی اون تاریکی چیز زیادی از نقشی که میزد، نمیدید.
- الان چی میشه؟ منظورم رابطهمونه...
- چی میخواد بشه؟ تا چند شب دیگه که کسی حق دست زدن بهت نداره. بعدشم شنیدم رئیست میخواد چادرو ببره... قبل اینکه ببرتش تو رو از اونجا میارم بیرون!
- اصلا میدونی چطوری؟ 100 دلار رو چجوری میخوای جور کنی؟
- غصهشو نخور. یکاریش میکنم...
هیونجین کلافه از جواب درست حسابی ندادن چان، با اخمهای توهم و لبهای آویزون و سرخش گفت:
- یعنی چی! نمیشه که هی اینو بگی! باید بدونم میخوای چیکار کنی یا نه؟
چان خم شد و روی گونهی پسر رو بوسید. بهش حق میداد نگران باشه بنابراین سعی کرد دلش از شدت کیوتی اون لبهای آویزونش قنج نره و براش توضیح بده...
- حدودا 50 دلار پس انداز دارم. تا آخر این هفته میتونم به 70 دلار برسونمش... میمونه 30 دلار که امیدم به یه چیزه و اگه اون جور نشد، میتونم با کمک چانگبین یا کس دیگهای جورش کنم
- چی؟ به چی امید داری؟
- توی اجرای اولم شهردار توی سالن بود و چانگبین گفت که احتمالا برای مراسماش دعوتم کنه. اگه شانسم بزنه و دعوتم کنه میتونم اونجا پول خوبی بگیرم...
YOU ARE READING
𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫
Fanfictionروزی که چانگبین برای کار به ملبورن اومد، هیچ وقت فکرش رو نمیکرد ستارهی درخشانی که همیشه دنبالش میگشته رو پیدا کنه. ستارهای که نور رو به زندگیش داد و لبخند ابدی رو روی لبش نشوند... تک ستارهای با گونههایی به زیبایی کهکشان راه شیری... ستارهای به ا...