[90]

221 73 21
                                    

[هشدار اسمات]

فلیکس رو به آرومی روی تخت پرت کرد و پاهای برهنه‌ش رو توی دست‌هاش گرفت. داخل رون‌هاش رو بوسید و ناله‌ی فلیکس بلند شد. تقریبا ساعتی قبل رو مشغول میک اوت بودن و طبیعتاً فلیکس انقدر به اون حجم از خواستن و نیاز رسیده بود که چانگبین هم بالاخره تصمیم گرفت اون رو اذیتش نکنه و به چیزی که میخواد، برسونتش.

- خـ..خواهش میکنم چانگبین... آه فـ..فقط انجامش بده

و با بوسه‌ی چانگبین که روی کلاهک عضوش گذاشته شد، از شدت لذت کمرش رو بالا داد و سعی کرد پاهاش که به شدت میلرزیدن رو بهمدیگه بچسبونه اما چانگبین نمیذاشت. بنابردلایلی، فهمیده بود وقتی فلیکس نزدیک کام شدنه، چسبیدن پاهاش و وارد شون فشار به عضوش اون رو به اوج لذت میرسونه و ممکنه به کام برسونتش، و چانگبین این اجازه رو نمیداد.

- عزیزم هنوز زوده که بیای
- چـ..چانگبین.. لطفا.. آه

ناله کرد و لب‌هاش رو گاز گرفت. چانگبین حالا عضو هارد شده‌ی خودش رو بدون وارد کردن، روی ورودی پسر میمالید و اینکار داشت فلیکس رو دیوونه میکرد. محض رضای خدا، انگار‌ کل وجودش داشتن چانگبین رو التماس میکردن و مرد پاسخی نمیداد.

- فلیکس... فکر کنم دارم عقلم رو از دست میدم

- ا..اگه یکم دیگه طولش بدی خـ..خودم یکاری میکنم واقعا از د..دستش بدی

چانگبین خنده‌ی کوتاهی کرد و روی فلیکس خیمه زد. خم شد و لب‌هاش، کنار شقیقه و ترقوه‌ش رو بوسید و گازی از نیپلش گرفت و بعد همه‌ی اینها، عقب کشید. عضوش رو روی ورودی فلیکس هماهنگ کرد و کم کم، وارد فلیکس شد و پسر ماهیچه‌هاش رو منقبض کرد. درد داشت ولی لذتش بیشتر بود و این باعث شد ناله‌هاش بلند تر شن. چشم‌هاش رو بسته بود و از حس کردن مرد داخل خودش لذت میبرد.

میتونست نفس‌های داغش رو روی صورتش حس کنه. چانگبین وقتی کامل وارد پسر شد، کمی صبر کرد و وقتی فلیکس چشم‌هاش رو باز کرد، لبخند زد.

نور خورشید گوشه‌ای از صورت فلیکس رو روشن کرده بود و باعث میشد چشم‌هاش براق تر از همیشه بنظر برسن. چانگبین نگاهش کرد. به چشم‌هاش. چشم‌هاش مثال نقاشی‌ای بودن که رنگ‌هاش حرکت میکردن...

- خدایا... خیلی زیبایی فلیکس...
- عـ..عزیزم الان وقت این حرف‌ها نـ..نیست!

با اخطار فلیکس، چانگبین دست از نگاه کردنش برداشت و همونطور که عضوش هنوز داخل فلیکس بود، جلوی حفره‌ش نشست. پاهای پسر رو از هم فاصله داد و باسن فلیکس رو روی زانوهاش گذاشت تا راحت تر به حفره‌ش دسترسی پیدا کنه.

و حرکتش رو شروع کرد و هر لحظه، ناله‌های فلیکس بلند و بلند تر میشدن. چانگبین و بدن عرق کرده‌ش درست جلوی چشم‌های فلیکس بود. با دهانی نیمه باز، موهای خیس از عرق که روی پیشونیش چسبیده بودن، سیب گلویی که مدام بالا و پایین میرفت و بدن برهنه و ورزیده‌ش که بخاطر نور خورشید و قطرات عرق، میدرخشید.

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Место, где живут истории. Откройте их для себя