[77]

241 82 47
                                    

آهنگ این‌ پارت "mermaid" از "Juliet sunflower"

[2 ژانویه 1921]

چانگبین همیشه درمورد گرمای سوزان استرالیا توی تابستون شنیده بود. کره هم تابستان‌های گرمی داشت ولی این گرمای وحشتناکی که از 8 صبح شروع شده بود و همچنان ادامه داشت، انگار به هیچ وجه قصد فروکشی نداشت و قرار همینطور بیشتر و بیشتر بشه.

چانگبین از شدت گرمای بار، چندین بار حس کرد خون دماغ شده. کل بدنش عرق کرده بود و انقدر از خودش بدش میومد که حس میکرد کل بدنش بوی عرق میده. و درواقع بوی گند بدن هری و فرانک باعث میشدن حتی بیشتر از قبل دلش بخواد زودتر از اون جهنم بره و یه دوش آب سرد بگیره.

ساعتی قبل، اولیور اومده بود و گفته بود امروز تا قبل ساعت 12، بار رو تعطیل میکنه چون هوا به شدت گرمه. چانگبین هم دل دل میکرد تا این دو ساعت آخر زود بگذره و به خونه بره. امیدوار بود حداقل فلیکس تونسته باشه چند قالب یخ از کارخونه گیر بیاره تا یه حموم آب سرد درست کنن.

دقایقی به همین روال و با تحمل اون گرما میگذشت که صدای یکی از مشتری ها بلند شد. اون فرد، استوارت کلین بود که از ساعتی پیش تو بار بود و پشت سر هم داشت آبجوهای ارزون قیمت مینوشید. صورت سرخ و باد کرده‌ش مست بودنش رو داد میزد و چشم‌های خمارش بزور از هم باز میشد اما غیر از همه‌ی اینها، فریادش بلند و رسا بود و همین باعث میشد چانگبین آرزو کنه که کاش این مرد موقع مستی حداقل لال بشه...

از اونجایی که اون یک مرد ایرلندی با خون رک بودن داشت و همه‌ی حرف‌هاش رو حتی خارج از مستی به راحتی بیان میکرد، توی مستی دوبرابر از این بدتر میشد. خیلی از اوقات به چانگبین و نژادش توهین کرده بود مرد با صبوری تنها سکوت کرده و چیزی نگفته بود.

حالاهم مرد داشت با صدای بلند به چانگبین توهین میکرد و چانگبین هم سعی میکرد به حرف‌هاش گوش نده و بجاش، کارهایی که از صبح انجام داده بود رو به یاد بیاره.

صبح مثل همیشه زودتر از فلیکس بیدار شده بود. پیشونیش رو درحالی که خواب بود، بوسیده بود و روی سرشونه‌های برهنه‌ش هم بوسه کاشته بود. این چند شبی که گرما مثل شعله‌های جهنم به روشون میتابید، برهنه به خواب میرفتن و برای همین چانگبین صبح که از خواب بیدار میشد، اولین چیزی که میدید درخشش گردنبند وسپر روی سینه‌ی برهنه‌ی پسرکش بود.

بعد اون، صبحانه‌ای آماده کرده و روی میز گذاشته بود. خودش کمی خورده بود و وقتی میخواست از خونه بره، فلیکس بیدار شده بود و همونطور که چشم‌هاش رو میمالید، مثل بچه‌ای که مادرش به سرکار میره، آغوشش رو باز کرد و توی خواب و بیداری از چانگبین درخواست آغوش گرمش رو کرد.

مرد هم از خدا خواسته، پسرکش رو بغل کرده و بوسیده بود. زیر گوشش کارهای روزمره‌ش رو مثل "صبحانه‌ت رو بخور. بعدش استراحت کن. اگه رفتی بیرون مراقب خودت باش. ولی سعی کن نری بیرون چون خیلی گرمه و ممکنه حالت بد بشه. دوستت دارم" رو گفته و ازش جدا شده بود و حالا دل دل میکرد تا هرچه زودتر دوباره رو به روی پسرکش، توی وان آب سرد بشینه و ستاره‌های روی گونه‌هاش رو بشماره.

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now