[70]

243 98 90
                                    

[آهنگ این پارت "Midnight love"  از "girl in red"]

نیمه های شب بود که چانگبین با شنیدن صدای تقه‌ای که به در خورد، چشم‌هاش رو باز کرد و چند بار پلک زد. با گیجی و خوابالودگی، اول صورت غرق در آرامش فلیکسی که توی آغوشش جمع شده بود رو از نظر گذروند و بعد، همون نگاه رو به در ورودی داد...

- کیه این وقت شب..

با صدای بمی زمزمه کرد و پتو رو از روی خودش کنار زد. سر جاش نشست و بار دیگه‌ای، صدای تقه‌ی در به گوش رسید و این بار از حالت خوابالودگی بیرون اومد. درواقع نگران شده بود...

خواست از روی تخت پایین بیاد اما با اینکار، فلیکس هم چشم‌هاش رو باز کرد و از خواب بیدار شد. نگاهی به چانگبین انداخت و زمزمه وار پرسید:

- چـ..چیشده؟!
- نمیدونم. یکی داره در میزنه

و دوباره در به صدا دراومد. فلیکس با ترس، به سرعت سرجاش نشست و پتو رو بالا تر کشید. خیلی زود کل شنیده‌هاش مبنی بر دزدهایی که نیمه شب وارد خونه افراد میشدن رو بیاد آورد و لب زد:

- ا..اگه دزد باشه چی؟
- دزد در میزنه؟
- خـ..خب اگه بخواد با اینکار مارو گول بـ..بزنه تا در رو براش باز کنیم چی؟

چانگبین نگاهی به بیرون از پنجره انداخت. هوا بیش از حد تاریک بود اما با سرمایی که از لای پنجره میومد، میشد فهمید دمای هوا چقدر پایینه...

- فکر نکنم کسی توی این هوا بخواد دزدی کنه...

از تخت پایین اومد و با احتیاط به سمت در رفت. نگاهی به فلیکس کرد و آب دهانش رو قورت داد. دستگیره رو چرخوند و با باز شدن در، تونست چهره‌ی سرخ شده‌ی هیونجینی که پالتوش رو دور خودش محکم کرده بود رو ببینه.

- هیونجین؟!

متعجب گفت و فلیکس با شنیدن این حرف خیلی زود از تخت پایین اومد. کنار در قرار گرفت و خوب به پسر بلند قد خیره شد اما قبل اینکه چیزی بگه، یادش اومد هوای بیرون زیادی سرده پس چانگبین رو کمی کنار زد و گفت:

- ز..زود باش بیا تو

هیونجین در سکوت، تنها به حرف فلیکس عمل کرد و وارد شد. چانگبین در رو پشت سرش بست و فلیکس کنارش قرار گرفت. دستاش میلرزیدن. رد اشک روی صورتش مشخص بود و لب‌های سرخ شده از سرماش هم حال نزارش رو بازگو میکردن.

فلیکس خیلی زود، صندلی‌ای جلوی شومینه گذاشت و از هیونجین خواست تا اونجا بشینه. پسر بلند قد بدون حرف نشست و به شعله‌های زرد و نارنجی شومینه خیره شد... و اگه چانگبین چیزی نمیپرسید، احتمالا ذهنش توی همون خلا انقدر میموند تا وقتی که خورشید طلوع کنه...

- چیشده؟ چرا تنهایی؟ چان کجاست؟

پسر بلند قد با شنیدن اسم چان لرزید. باور اتفاقاتی که براش افتاده بود، انقدر سخت بود که هنوز نمیتونست هضمشون کنه. خواست جوابی به مرد هیکلی بده اما همون لحظه، فلیکس شیر جوش رو روی اجاق گذاشت و با تشر به چانگبین گفت:

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon