[15]

292 104 18
                                    

اون شب، فلیکس توی بغل چانگبین به خواب رفت و مرد حتی یک سانتی متر از جاش تکون نخورد تا مبادا پسرک رو از خواب بیدار کنه.

خوشحال بود که تبش پایین اومده و دیگه ناله‌ای نمیکنه. این میتونست نشونه‌ای از این موضوع باشه که دیگه کابوسی نمیبینه و واقعا هم همین بود! فلیکس توی آغوش گرم چانگبین، به خوبی خوابید و هیچ کابوسی ندید.

اون روز برعکس روزهای قبل، با شنیدن صدای تپش‌های قلبی از خواب بیدار شد. اون تپش‌ها خیلی براش آرامش دهنده بودن. مثل ملودی ریتمیکی که هیپونیتزمت کنه... فلیکس رو به خلسه میبردن.

لای چشم‌هاش رو باز کرد و بخاطر نوری که از پنجره ساطع میشد، دوباره اون‌ها رو بست و ناله‌ای کرد.

خواب چانگبین اونقدری سبک بود که ناله‌ی پسر رو بشنوه و بیدار بشه. نگاهش رو با سمت پسرکی که توی بغلش خوابیده بود، چرخوند و با دیدن پلک‌هاش که به سبب آفتاب، بهم فشرده شده بودن، چرخوند و لبخند محوی زد.

دستش رو محافظ صورت پسر قرار داد و خیلی آروم و با تن صدایی که قلب کوچیک فلیکس رو میلرزوند، اسمش رو صدا کرد

- فلیکس

فلیکس با شنیدن اسمش با صدای چانگبین، چشم‌هاش رو باز کرد و اینبار دیگه اشعه‌ی خورشید اذیتش نکرد. اولین چیزی که دید، کف دست چانگبین بود که با فاصله‌ از صورتش، ثابت مونده بود و بعد نگاهش به صورت خود مرد خورد.

بدنش هنوز حس کوفتگی داشت و حس میکرد ماهیچه‌هاش درد میکنن. با خستگی خواست از جاش بلند شه که بیشتر توی جای نرمی که بود، فرو رفت و تونست بوی خفیف الکلی که مختص چانگبین بود رو حس کنه.

- بمون... حالت خوب نیست

نگاه فلیکس دوباره روی صورت چانگبین نشست. هاله‌ی مبهمی از اتفاقات دیشب توی ذهنش بود اما بقدری ناواضح بودن که نفهمه چی به سرش اومده.

- چـ..چه اتفاقی ا..افتاده؟ چـ..چانگبین..

گفت و چانگبین لبخندش رو پررنگ تر کرد. گونه‌ی نرم پسرک رو به آرومی کشید و برای این که بهش حس بهتری بده، با مهربونی لب زد

- تو... مریضی... داغ بودی
- تـ..تب داشتم؟
- خیلی

دست کوچولوی فلیکس روی پیشونی خودش نشست و متوجه داغی بدنش شد. لپش رو باد کرد و چینی به بینیش داد. کمی توی بغل چانگبین جا به جا شد... درواقع بابت موقعیتش کمی خجالت میکشید اما اون لحظه انقدر حس خوب داشت که بخواد بیخیال خجالتش بشه و همونجا بمونه.

- تـ..تو از کجا فهمید..دی؟
- دیروز... آممم دیروز ندیدم... نه! دیروز نبودی!

با خوشحالی از گرامری که بنظرش درست میومد، گفت و فلیکس لبخند خسته‌ای از لحن شاد چانگبین زد

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now