[33]

313 113 84
                                    

آهنگ این پارت "sway" از "Michael buble"ست و میتونین از جایی که چان میخونه شروع کنین...

عصر روز بعد، فلیکس و چانگبین، توی بار منتظر هیونجین نشسته بودن تا باهم دیگه به اجرای چان برن. فلیکس تا بحال توی همچین جایی نرفته بود و کمی استرس داشت هرچند که چانگبین داشت با تمام وجود، -مخصوصا با تخریب کردن چان- کاری میکرد که استرسش رو کم کنه.

- مردم خیلی اونجان... میدونم... شاید ترسناکه... ولی چان ترسناک نیست نه؟ اون باحاله ها؟ استرس نداشته باش. من پیشتم.

- مـ..میدونم ولی... جمعیت ز..زیاد اونجان. مـ..من همیشه از این جـ..جمعیت های زیاد فـ..فرار میکنم واسه هـ..همین الان استرس د..دارم. چانگبین... قـ..قول بده دستمو و..ول نکنی خب؟

مرد با لبخند، دست کوچیک فلیکس رو توی دستش گرفت و پشتش بوسه‌ای کاشت. سرش رو بالا آورد و موهای پسر که انگار به تازگی کوتاه شده بودن رو از پیشونیش کنار زد و گفت:

- نمیکنم. نگران نباش... هیونجین چرا دیر کرد..

مرد کلافه گفت چون کم کم داشت غروب میشد و وقت رفتن بود. حتی اولیور هم میخواست بار رو تعطیل کنه تا به دیدن بندی بره که به تازگی به شهرشون اومدن.

وقتی اون دونفر دیدن اولیور قصد بستن بار رو داره، به ناچار خارج شدن و پشت در ایستادن تا هیونجین برسه. اینم یه شباهت دیگه بین چان و اون پسر بود... هردو وقت نشناس بودن!

فلیکس لبش رو گزید و با پاش مشغول بازی کردن با سنگ روی زمین شد. چانگبین به در بار تکیه داد و مشغول نظاره کردن دوست پسر کوچولوی عزیزش شد...

استایل اون روزش کمی متفاوت تر از قبل بود. با اینکه همچنان پیرهن سفید گشاد و شلوار مشکی داشت، ولی یقه‌ی هفت پیرهنش تقریبا تا وسط سینه‌ش باز بود و روی اون پوست سفیدش، چند گردنبند خودنمایی میکردن.

خودش هم سعی کرده بود برای اون روز، کمی متفاوت تر از قبل لباس بپوشه. پیرهن سفید و شلوار چرم، بهمراه چکمه‌هایی که تا کمی زیر زانوش بالا کشیده شده بودن، به علاوه کت چرم اما نازکی که روی پیرهنش بود، ازش استایل قشنگی میساخت. به علاوه‌ی انگشتری که از ترس گم کردنش، کم و بیش میشد توی انگشتش دید اما اون شب انداخته بودش. انگشتری که یادگار پدرش بود...

- شـ..شاید مشکلی بـ..براش پیش اومده.
- نمیدونم. یکم دیگه منتظر میمونیم. بعد میریم.

اما خیلی از حرف چانگبین نگذشته بود که هردو، چشمشون به هیونجینی که زیباتر از هروقت دیگه‌ای داشت به سمتشون میومد، خیره شدن.

هیونجین در حالت عادی زیبا بود، ولی اون موهای بسته شده‌ش از پشت با ربان سفید، پیرهن ساده‌ی سفید و لَختی که تنش بود و شلوار راسته‌ی مشکی که به خوبی پاهای کشیده‌ش رو نشون میداد، همه و همه زیباییش رو افسانه‌ای میکردن.

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now