[72]

223 86 31
                                    

از مغازه قنادی بیرون اومد و پول‌های کف دستش رو شمرد. ۸ شیلینگ و یک کوپیک... هردو واحد پول خارجی بودن چون جدیداً، رفت و آمد خارجی ها به ملبورن زیاد شده بود ولی فلیکس با این قضیه مشکلی نداشت چون با اون‌ها هم خرید و فروش انجام میشد.

کوپیک‌های روسی رو نگاهی انداخت و لبخندی زد. از دیدن سکه‌ها و پول‌های خارجی همیشه لذت میبرد به حدی که چندتاشون رو برای یادگاری نگه میداشت. شیلینگ، پنی، کوپیک، فرانک و امثالش رو توی جعبه‌ی کوچیکی داشت و اون‌ها رو به چانگبین هم نشون داده بود.

با خوشحالی، سکه‌ها رو توی جیبش گذاشت و از پله‌ها پایین اومد. نفسی کشید و به اطراف نگاه کرد. خیابون شلوغ بود. سر چهار راه، نوازنده‌ای ویالون میزد و چند نفر نگاهش میکردن. ماشین‌های جدیدی دیده میشد و همچنین، کالسکه‌های دو چرخه یا چهار چرخه هم به وفور توی شهر حرکت میکردن.

هوا بوی خاک میداد. فلیکس نگاهی به ساعت بزرگ شهر کرد و با دیدن عقربه که روی ۱۲ جا خوش کرده بود، نفسی گرفت و وارد خیابون شد. حواسش بود که به کالسکه و ماشینی برخورد نکنه. حتی حواسش بود سر راه پلیس شهر که روی اسب نشسته بود هم قرار نگیره چون قطع به یقین له میشد!

به سمت خونه‌شون که در حاشیه‌ی شهر بود، حرکت کرد و همزمان زیر لب مشغول خوندن آوازی شد. آواز کره‌ای که چیزی ازش نمیفهمید ولی چون چانگبین همیشه زیر لب زمزمه‌ش میکرد، روی زبون فلیکس هم افتاده بود.

از کوچه‌ی اول عبور کرد و به سر کوچه‌ی دوم رسید که کسی جلوش دراومد. باورش نمیشد ولی واقعا، ساموئل جلوش ایستاده بود و فلیکس هیچ ایده ای نداشت که پسر بعد این همه مدت، باهاش چیکار داره. فقط اون لحظه داشت فکر میکرد طبق آموزش‌های چانگبین و هیونجین، چطوری از خودش دفاع کنه...

- هی لکنتی.. خیلی وقت بود ندیده بودمت

اخم‌های فلیکس توی هم رفت و لب پایینش رو گزید. این بار نه مثل قبل، سرش رو بالا برد و سینه‌ش رو صاف کرد. تا حد ممکن، سعی کرد لکنت نداشته باشه و جواب داد

- چی مـ..میخوای؟!

ساموئل دست‌هاش رو بالا برد و لبخندی روی صورتش نشوند. پوزخند نبود... اون واقعا لبخند زده بود!

- هی هی لازم به این همه جبهه گیری نیست! من که دیگه برای دعوا نیومدم

- د..دروغ نگو! تو همیشه دنبال ا..اینی که یجوری اذیتم کنی

- بیخیال میدونم گذشته بدی داشتیم ولی... این بار ازت یه کمک میخوام

نگاهی به اطراف انداخت. فلیکس نتونست متوجه نگاه ساموئل و دلیلش بشه اما وقتی پسر، کلوچه‌ای رو جلوی فلیکس گرفت، پسر کک مکی متعجب نگاهش کرد.

- اینو از دستفروش گرفتم. بهش گفتم روش پودر گردو بریزه ولی این پودر سفید رو ریخت. نمیدونم چیه. از بوش هم نمیتونم تشخیص بدم آخه یکم سرماخوردم. اومدم بپرسم ببینم تو متوجه‌ش میشی؟

𝐕𝐞𝐬𝐩𝐞𝐫Where stories live. Discover now