SWYE - PART 34

183 59 13
                                    

بعد از تقریبا پنج دقیقه وقتی بکهیون دید انگار چانیول قصد نداره چیزی بگه، از جاش بلند شد تا غذایی که رو گاز داشت قل میزد رو از سوختن نجات بده ولی با صدای دستوری و جدی پسر کنارش تو همون حالت موند.

_بشین سر جات!!
چرخید و به چانیولی که داشت با یه اخم کمرنگ و غیر دوستانه نگاهش میکرد لحظه ای خیره شد و بعد اروم نشست.
_بهم توضیح بده چرا اینکارو کردی.

صدای محکم چانیول باعث شد اب دهنش رو قورت بده و سرشو بندازه پایین... چی میتونست بگه؟؟
با حس اینکه دست چانیول یقه اش رو گرفت و کشیدش سمت خودش چشماش گرد شد!!
_با توام... برو کاغذ بیار یا هر کوفت دیگه ولی توضیح بده چرا همچین کاری کردی؟؟

بکهیون تو چشمای عصبی چانیول زل زد و مردمک هاش شروع به لرزیدن کرد...
_بکهیون خیلی دارم جلوی خودم رو میگیرم که قضاوتت نکنم پس تکون بخور و بهم بفهمون به چه دلیل کوفتی ای اون کار رو کردی؟؟

پسر جلوش از بین دندوناش غرید و بکهیون نفس یخ کرده اش رو بیرون داد... لعنت بهش که انقدر ترسو و بزدل بود که حتی پیش خودشم نمیتونست اعتراف کنه چه برسه به چانیول...

بعد چند ثانیه وقتی چانیول دید پسر روبروش قرار نیست حرکتی بکنه با پوزخند بلندی یقش رو ول کرد و به صورت بی حسش خیره شد.
_واقعا برای خودم متاسفم که زندگیمو بازیچه دست تو کردم... هرکاری کردی هیچی نگفتم... هی باهات راه اومدم و پیش خودم گفتم تو ذاتت خراب نیست... هی به خودم گفتم اونی که نشون میدی نیستی... ولی نه، هستی!!

نگاه بکهیون با کمی بهت بالا اومد و چانیول بدون کوچکترین مکثی ادامه داد.
_بازی کردن با زندگی ادما تفریح توئه... برات مهم نیست چه بلایی سر اونا میاد... برات فرقی نداره که کارت چه تاثیری روشون میزاره... فقط هرکاری به ذهنت میرسه میکنی و از دیدن خراب شدن زندگی بقیه لذت میبری... واسه چی جلوی جینیانگ منو بوسیدی؟؟ شاید من میخواستم دوباره برگردم باهاش!!

بکهیون لحظه ای نفسش حبس شد... با کمی گیجی دستش رو روی میز چرخوند و گوشیش رو پیدا کرد و تایپ کرد و جلوی پسر روبروش گرفت.
"دوستش داری؟"

چانیول دوباره پوزخندی زد و چشماشو کمی جمع کرد.
_فکر کن دارم... به تو چه؟؟
اخمای بکهیون آروم تو هم رفت... چرا این حرف به مذاقش خوش نمیومد؟؟
_چیه چرا قیافه گرفتی؟؟ مگه مسائل شخصی زندگی من به تو ربطی داره؟؟
پسر روبروش با تعجب و عصبانیت زمزمه کرد و بعد از چند ثانیه جلوتر اومد و تو چند سانتی صورتش متوقف شد.

_به تو ربطی داره بکهیون؟؟
با صدای آرومی مستقیم تو صورتش زمزمه کرد و نگاه بکهیون بی اختیار تو چشماش قفل شد.. چانیول جوری نگاهش میکرد که انگار میخواست ذهنش رو بخونه و این به وحشت انداخته بودتش!!

SAY WITH YOUR EYESWhere stories live. Discover now