چانیول بهت زده از دیدن اون خبر بعد چند لحظه به خودش اومد و از جاش پرید.
وسایلش رو برداشت و به سرعت از در خونه خارج شد تا بکهیونو پیدا کنه... و این درحالی بود که منشیش رو میز مدیریت شرکت لم داده بود و در حالی که قهوه میخورد با لبخند خبر آیدل شدن بکهیون رو تو تلوزیون میدید و با خودش فکر میکرد اون مزاحم باید خوشحالم باشه که به جای از بین رفتنش، سوهی بهش مقام و زندگی داد و اینجوری از سر راهش برداشتش...اون پسر خوش شانس بود و البته سوهی هم به سادگی تونسته بود از شرش راحت شه... کاری که با بکهیون کرد یه برد برد واقعی بود... برعکس برنامه ای که برای چانیول داشت... تو نقشه ای که برای چانیول ریخته بود اون پسر قرار بود بدجور ببازه... همه چیشو!!
چانیول بعد اینکه از مادر بکهیون و دوستای دانشگاهش و حتی لوهان راجب بکهیون پرسید و هیچ نتیجه ای نگرفت، رفت دم کمپانی اون پسر تا شاید اونجا بتونه ببینتش... تنها اطلاعاتی که از بکهیون داشت خلاصه میشد تو دو جمله ای که مادر بکهیون بهش گفته بود. «نمیدونم خوابگاهش کجاست ولی گفت اونجا میمونه هرچند فکر کنم الان رفته کمپانیش تمرین کنه»
روبروی ساختمون بزرگ و شیشه ای کمپانی بکهیون پارک کرد و درحالی که سرش رو به فرمون ماشین تکیه میداد به در ساختمون خیره شد تا شاید اثری از بکهیونش ببینه...
_______________________________
سه تقه ای که به در اتاق زده شد باعث شد سوهی چشماشو از مانیتور جلوش بگیره و به در نگاه کنه.
_بفرمایید.
مرد جوانی وارد اتاق شد و احترام گذاشت.
_سلام خانم در خدمتم.
سوهی اشاره کرد سمت مبل ها و با سر جواب سلام پسر رو داد.
_کیم سوهی هستم دستیار آقای پارک... رزومتون رو بررسی کردم، سابقه کاری خوبی دارید و به نظر میاد در موارد اداری و حقوقی سواد بالایی دارید، همینطوره جناب؟؟پسر سرش رو مودبانه تکون داد و پوشه ای که دستش بود رو روی میز گذاشت.
_بله خانوم بنده چندین سال سابقه در شرکت هایی که تو رزومه بود دارم و به بندهای رایج قراردادهای تجاری و موارد حقوقیشون مسلطم.سوهی با دقت برگه های تو پوشه رو چک کرد و بعد اروم سرشو تکون داد.
_به نظر میاد تو این مورد نقصی وجود نداشته باشه و بتونید کارتون رو اینجا شروع کنید اما... یک سری موارد هست که باید از همین الان باهم به توافق برسیم.پسر تو اتاق با دقت به دستیار اقای پارک خیره شد و منتظر موند.
سوهی از جاش بلند شد و روبروی پسر روی مبل نشست و پاش رو روی پاش انداخت.
_شما قراره به سمت معاونت شرکت برسید و این سمت، قدرت کمی نیست... با توجه به این که معاون قبلی شرکت فساد زیادی انجام داده بود و پنهان کاری هاش از من و اقای پارک مشکلات زیادی برای شرکت به وجود اورد و کارشکنی هاش به قیمت جونش براش تموم شد... باید با شرط هایی که میزارم موافقت کنید تا بتونید کارتونو شروع کنید.
YOU ARE READING
SAY WITH YOUR EYES
Fanfiction🥀نام فیک: با چشمانت بگو🌟 👬کاپل: چانبک🔗 🍷فصل اول: سکوت 🔥فصل دوم: فریاد 🫀وضعیت آپ: کامل شده. 🌌ژانر: رمنس، معمایی، (بخشی از فیک فانتزی)💫 🍻خلاصه داستان: بکهیون بعد از به زندان افتادن پدرناتنیش بخاطر تهمت غلط، میخواد از رئیس شرکت پدرش انتقام...