SWYE - PART 38

191 56 13
                                    

بعد اینکه با تمام قدرت دری که باز کرده بود رو پشتش کوبید فهمید اومده تو حموم.
چند لحظه تو آینه ی جلوش به خودش خیره شد...
چشمای درشت چانیول تو اینه خجالت زده و گوش هاش و لپاش قرمز شده بودن!!

ناخوداگاه یکم جلوتر رفت و رو مژه های پر و مشکی ای که مثل یه چتر رو چشماش سایه انداخته بودن زوم شد.
خیلی احمقانه بود ولی انگار تازه داشت چهره چانیول رو میدید... چشمای درشتش واقعا جذاب بودن!!
نگاهش رو موهای مجعد و سیاه چانیول افتاد که با بی قیدی هر دسته اش به یه سمت رفته بود ولی این درعین معصوم بودن به شدت براش جذاب بود...

موهای خودش صاف و لخت بودن و بعد اینکه از حموم میومد فقط کافی بود تو هوای ازاد خودشون خشک بشن تا با لختی رو پیشونیش بریزن.
ولی موهای چانیول مثل یه پشمک پر و شیرین بود که یکمش رو پیشونیش سایه انداخته بود و بقیش به هر سمتی پخش بود...

چند بار سریع سرشو تکون داد و از تکون خوردن بامزه اون موها خنده اش گرفت...
همونطور که لباش کش میومد نگاهش روشون افتاد و لبخندش شروع کرد به محو شدن.
لبای چانیول برعکس لبای نازک خودش، پف دار بودن...
انگشتشو اروم روی لبش کشید و بعد دستش رو هوا موند...

حس بوسیدن این لبا داشت مثل مته مغزشو سوراخ میکرد و بکهیون از این احساسات جدیدش واقعا بهت زده میشد ولی در عین حال هیچ توانی برای کنترلشون نداشت!!

لحظه ای چشماشو بست و نفس عمیقی کشید...
وقتی دوباره بازشون کرد نگاهش به شونه های پهن تو آینه افتاد و کمی پایین تر رفت.
احتمالا چانیول بغل بزرگ و گرمی داشت!!
یه لحظه از افکاری که تو سرش داشتن میچرخیدن دهنش با تعجب باز شد.

" واقعا منحرفی بکهیون!! "
تو دلش با بهت زمزمه کرد و در عین حال اروم انگشت اشاره اش رو از روی لباسش به شکم و سینه هاش کشید و از حس عضلات سفت و تیکه تیکه زیر دستش چشماش درشت شد!!
چطوری تا الان دقت نکرده بود چانیول چه بدن هاتی داره...

به طرز عجیبی به شدت دلش میخواست تو اون بغل فرو بره و بازوهای محکم چانیول دور بدنش حلقه بشه!!
نفسشو بیرون داد و آب سرد رو باز کرد و به صورتش پاشید بلکه این افکار عجیب از سرش بپرن...
انگار از وقتی چانیول رسما بهش اعتراف کرده بود، احساسات خودشم شدت گرفته بودن!!
به هرحال باید صبر میکرد تا وقتی به بدن خودش برگرده... اونوقت تمام این افکار منحرفانه اش رو روی چانیول امتحان میکرد.

با این فکر سعی کرد احساساتشو یکم اروم کنه و بعد اینکه چند بار دیگه اب یخ به صورتش پاشید شیر رو بست و بیرون رفت.
چانیول هنوز وسط هال نشسته بود و داشت با گیتار تو دستش ور میرفت.

_بکهیون اینو یادم رفت انگشتام چجوری باید میبودن؟؟
چانیول با حواس پرتی همونطور که به سیم های زیر دستش خیره بود زمزمه وار گفت ولی بکهیون بدون اینکه توجهی کنه سمت آشپزخونه رفت تا یه لیوان آب یخ بخوره، ولی هنوز به وسط هال هم نرسیده بود که دستش از پشت کشیده شد.

SAY WITH YOUR EYESWhere stories live. Discover now