به محض رسیدن جلوی در با خستگی رمز رو زد و بعد باز کردنش کیفش رو پرت کرد زمین و دستاشو از هم باز کرد و به بدنش کش و قوسی داد.
_اخیییییییش بالاخره رسیدم خونه.
درحالی که از برخورد هوای گرم خونه به گونه های سرخ شده از سرماش لذت میبرد بلند گفت و بکهیون با لبخند سرشو تکون داد و از بغلش اومد تو و چراغ رو زد.توله سگ کوچولو که روی مبل خوابیده بود، با روشن شدن چراغ از جاش پرید و تو بغل پسر کوچولویی که خیلی باهاش مهربون بود پرید.
چانیول پاپی پشمکیشو تو بغلش فشار داد و محکم بوسش کرد._الان که نمیتونم تورو بغل کنم بجات همش نسکافه رو فشار میدم. دقت کردی چقد شبیه همین؟!
بکهیون که وسایلش رو روی میز وسط هال ولو کرده بود و داشت باهاشون ور میرفت با شنیدن اون جمله بهت زده تو جاش چرخید و به نگاه شیطونی که روش زوم بود خیره شد.اگه قبلا یکی بهش میگفت یه روزی قراره یه پسر که از قضا دوست پسرتم هست تورو به یه توله سگ پشمالو تشبیه کنه، قطعا انقد طرف رو میزد که به غلط کردن میوفتاد ولی الان دقیقا تو همون موقعیت بود و به طرز عجیبی حس میکرد ده کیلو قند تو دلش داره اب میشه!!
چانیول ابرویی بالا انداخت و با کارش بالاخره از شوک خارج شد و به سرعت از جاش پرید و سمت اتاق رفت و در رو بست.هربار با تعریف های چانیول عین احمق ها خشکش میزد و فرار میکرد و بعد به کار خجالت اور و ضایع اش لعنت میفرستاد.
پوف کلافه ای کشید و دستشو رو قلب کوفتیش گذاشت تا اروم تر خودشو به در و دیوار سینه اش بکوبه!!
هروقت به داشتن رابطه فیزیکی با چانیول فکر میکرد بدنش همزمان هم داغ میکرد هم یخ میزد و مغزش رسما قفل میشد!!تاحالا همچین تجربه ای نداشت و در عین حال که از اشتیاق برای لمس بغل چانیول داشت ضعف میرفت مثل سگ میترسید!!
همش یه حس منفی و ازار دهنده ی هموفوبیک ته دلش میگفت وقتی تو بدن خودشون برگردن و چانیول یکم بهش نزدیک شه قراره از بدنش بدش بیاد و درحالی که چندشش شده ازش فاصله بگیره.درواقع مغز احمقش هنوز کامل حس چانیول رو درست درک نکرده بود و با اینکه از حرف ها و نوازش ها و حمایت ها و بوسه های چانیول بهترین حس دنیارو میگرفت ولی بازم بیشتر از بوسه هنوز تو مغزش قفل بود و نمیتونست بفهمه چجوری دوتا پسر قراره به هم دیگه کشش جنسی داشته باشن!!
با باز شدن در اتاق که بهش تکیه داده بود به جلو پرت شد و دید که چانیول خیلی بی خیال اومد داخل و توله سگ رو روی تخت گذاشت و تو یه حرکت پالتوشو در اورد و بعد هودیش رو از سرش کشید بیرون.
که خب خوشبختانه چون جسم خودش جلوش بود خجالت نکشید و دوباره احمق بازی درنیورد.چانیول که از نگاه خیره بکهیون خنده اش گرفته بود چرخید سمتش و دستش سمت کمربندش رفت.
_کنجکاوم بدونم وقتی تو بدن خودمم اینجوری جلوت لخت میشم قراره همینقدر ریلکس بمونی یا نه!!
بکهیون این بار اب دهنش رو قورت داد و چشماشو پایین انداخت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
SAY WITH YOUR EYES
Fanfic🥀نام فیک: با چشمانت بگو🌟 👬کاپل: چانبک🔗 🍷فصل اول: سکوت 🔥فصل دوم: فریاد 🫀وضعیت آپ: کامل شده. 🌌ژانر: رمنس، معمایی، (بخشی از فیک فانتزی)💫 🍻خلاصه داستان: بکهیون بعد از به زندان افتادن پدرناتنیش بخاطر تهمت غلط، میخواد از رئیس شرکت پدرش انتقام...