مرد عینکش رو کمی عقب تر داد و بعد تقه ای که به در انداخت، وارد اتاق شد.
آقای بیون با دیدن وکیلش، دستش رو از زیر چونه اش برداشت و به پشتی صندلی تکیه داد.
_سلام آقای بیون.
_سلام.
مرد خستهی پشت میز کوتاه جواب داد و منتظر حرف های اصلی وکیلش شد.
آقای سونگ مثل همیشه خشک وجدی و کم حرف بود.
آروم پشت میز نشست و پرونده تودستش رو باز کرد.
چند دقیقه به برگه های زیر دستش با دقت نگاه کرد و مشغول بررسیشون شد._اتهامات وارده بهتون خیلی زیاده و حتی چند تاش به تنهایی میتونه باعث گرفتن مجازات حبس ابد بشه... ازاین که مطلع هستید؟!
آقای بیون بی حس و اروم سر تکون داد و دوباره منتظر موند.
آقای سونگ از این میزان آرامش موکلش، لحظه ای متعجب شد و دست از چک کردن برگه های زیر دستش برداشت.
_آقای بیون متوجه هستید؟؟ شما به قاچاق مواد مخدر، همکاری در قتل، پولشویی و خیلی جرم های ریز و درشت دیگه محکومید!! همه اینارو قبول دارید؟؟مردپشت میز دوباره آروم سر تکون داد و اینبار اخمی بین ابروهای وکیلش افتاد.
_من هشت ساله وکیل شمام... خودتونم بهتر میدونید که خیلی از این جرم هارو کریس انجام داده نه شما... فقط نمیفهمم چرا تمام مدارک به نام شماست!!
وکیل صداش رو پایین برده بود و زمزمه وارد حرف هاش رو تو صورت بی حس مرد میانسال روبروش میزد.
آقای بیون لب هاشو مرطوب کرد و سری تکون داد.
_خودم خواستم اینطوری باشه، در واقع تو رو هم خواستم که حواست باشه مدارک اصلی پیدا نشه وگرنه قصد تبرئه شدن ندارم.
_آخه چراااا؟؟؟
وکیل با تعجب گفت و مرد روبروش نگاهش رو به میز دوخت.
_به زودی میفهمی...
آقای سونگ با کلافگی به موکلش خیره موند و بعد در نهایت تسلیم شد و رفت عقب._پس من الان باید چیکار کنم؟؟
آقای بیون آب دهنش رو قورت داد و مستقیم و با جدیت به چشمای وکیلش خیره موند.
_تا جایی که میتونی برای کریس تخفیف بگیر، و حواست باشه بکهیون سر قضیه لوهان به مشکل قانونی برنخوره.
آقای سونگ با گیجی و تعجب به مرد روبروش زل زده بود و دلیل این رفتار ها رو هیچ جوره نمیفهمید.
_نگران پسرتون نباشید براش مشکلی پیش نمیاد... ولی واقعا نمیتونم درک کنم چرا میخواید تمام کارهای کریس رو گردن بگیرید!!!بیون لبخند تلخی زد و نفس عمیقی کشید.
_از اولم بخاطر یه همچین روزی کنار کریس موندم...مرد میانسال چند لحظه سکوت کرد و بعد دوباره صداش تو اتاق طنین انداز شد.
_یه چیزدیگه هم ازت میخوام... جزو وظایفت نیست ولی به کسی جز تو هم اعتماد ندارم.
آقای سونگ با کنجکاوی سری تکون داد و منتظر بقیه حرف موکلش شد.
_بهت یه آدرس میدم... برو اونجا و از صندوق اماناتش چیزی که خیلی سال پیش اونجا گذاشته بودم رو بگیر و پیش خودت نگه دار... و وقتی کریس آزاد شد بده بهش.آقای سونگ از درخواست عجیب آقای بیون لحظه ای شوکه شد و بعد با گیجی سر تکون داد.
_باشه مشکلی نیست... فقط میتونم بپرسم اون چیز چیه؟؟
YOU ARE READING
SAY WITH YOUR EYES
Fanfiction🥀نام فیک: با چشمانت بگو🌟 👬کاپل: چانبک🔗 🍷فصل اول: سکوت 🔥فصل دوم: فریاد 🫀وضعیت آپ: کامل شده. 🌌ژانر: رمنس، معمایی، (بخشی از فیک فانتزی)💫 🍻خلاصه داستان: بکهیون بعد از به زندان افتادن پدرناتنیش بخاطر تهمت غلط، میخواد از رئیس شرکت پدرش انتقام...