از جاده نیمه ساز و تاریک میگذشت و هر لحظه بیشتر نگران میشد...
سوهی چرا باید بخواد این موقع شب همچین جای پرتی بیاد؟!
ناچار نفس عمیقی کشید و به صفحه گوشیش که لوکیشن سوهی رو نشون میداد دوباره نیم نگاهی انداخت و با دیدن اینکه زیاد نمونده سرعتش رو کمی بیشتر کرد.وارد خیابونی که لوکیشن سوهی توش بود شد و آروم جلو رفت تا رسید به تنها ماشینی که تو خیابون پارک شده بود.
ماشینش رو پشت اون ماشین پارک کرد و درحالی که ازش پیاده میشد نگاهی به شاسی بلند سیاه جلوش انداخت.____________________________________
با دیدن عقربه های ساعت که ده شب رو نشون میدادن، با کلافگی نفسشو فوت کرد و به در خیره باقی موند.
از تایمی که چانیول بهش گفته بود برمیگرده خونه گذشته بود ولی هیچ خبری از دوست پسرش نبود...
انقدر توله سگ کوچولو رو ناز کرده بود که زیر دستش خوابش برده بود و انقد از ته دل آه کشیده بود که حس میکرد با اه های سوزناکش دمای خونه رو برده بالا!!
بی هدف تو گوشیش میچرخید و پست های بی محتوای اینستاگرام رو اسکرول میکرد.بعد چند دقیقه بی حوصله گوشی رو پرت کرد کنارش و از رو مبل بلند شد تا برای خودش لیوان ابی بریزه ولی با شنیدن صدای زنگ خونه، با تصور اینکه چانیوله دوید سمت ایفون ولی وقتی دکمه اش رو زد با چهره و صدای بیکانه ای روبرو شد.
_آقای پارک چانیول؟ بسته اتون رو اوردیم.
با اینکه نمیدونست چانیول چی سفارش داده ولی شونه ای بالا انداخت و در رو باز کرد.
چند دقیقه بعد در آسانسور واحدشون باز شد و سه مرد با جعبه بزرگی اومدن و وارد خونه شدن.
بکهیون با تعجب به پیانویی که از بسته دراومد و با راهنماییش گوشه ی خونه گذاشه شد، چشم دوخت و بعد با صدای مرد ها سمتشون برگشت و با سر احترام گذاشت و در رو بست.سمت پیانو رفت و انگشت هاشو رو کلاویه ها کشید... با اینکه کوک نبود ولی قیافه اش داد میزد جزو باکیفیت ترین پیانوهاییه که وجود داره!!
ناخوداگاه لبخند محوی رو لبش نشست و باز برگشت رو مبل و منتظر پارک چانیول مهربونش شد.___________________________________
کریس به سوهی که معذب و منتظر رو مبل روبروش نشسته بود خیره شده بود و با خودش فکر میکرد چجوری اون دختر رو به یکی از اتاقای طبقه ی بالا بکشونه!!
بعد چند لحظه با فکری که به ذهنش رسید از جاش بلند شد و به سمت طبقه بالا رفت.
تو راهروی کوچیک طبقه دوم ایستاد و بعد چند دقیقه فریاد بلندی کشید و همونطور که انتظار داشت دختر مورد نظرش با ترس و به سرعت دویید بالا.
_کجایی کریس؟؟ خوبی؟؟
صدای دختر که هر لحظه نزدیک تر میشد باعث شد پشت ستون تو راهرو بایسته و منتظر باشه تا سوهی وارد یکی از اتاق ها بشه.و دقیقا لحظه ای که سوهی در یکی از اتاق هارو باز کرده بود و با نگرانی داخلش دنبالش کریس میگشت، با یه ضربه نسبتا محکم زد پشت کمر دختر و پرتش کرد تو اتاق!!
سوهی که داشت نگاهش رو دور تا دور اتاق میچرخوند از پشت ضربه محکمی بهش خورد و تا اومد بفهمه چه خبره، در اتاق روش بسته شد و بعد هم صدای چرخیدن کلید تو قفل در رو شنید.
ESTÁS LEYENDO
SAY WITH YOUR EYES
Fanfic🥀نام فیک: با چشمانت بگو🌟 👬کاپل: چانبک🔗 🍷فصل اول: سکوت 🔥فصل دوم: فریاد 🫀وضعیت آپ: کامل شده. 🌌ژانر: رمنس، معمایی، (بخشی از فیک فانتزی)💫 🍻خلاصه داستان: بکهیون بعد از به زندان افتادن پدرناتنیش بخاطر تهمت غلط، میخواد از رئیس شرکت پدرش انتقام...