قبل پیاده شدن از ماشینش تو آینه چک کرد که ماسک و کلاه صورتشو تا حد خوبی پوشونده باشن و وقتی از همه چی مطمعن شد، از ماشین پیاده شد و قفلش کرد.
از تو پارکینگ آزمایشگاه سمت آسانسور رفت و طبقه مورد نظرش رو انتخاب کرد.دیروز با بدبختی قرص رو از تو کت چانیول کش رفته بود و دلش میخواست هرچه سریع تر بفهمه اون قرص لعنتی چه جور قرصیه...
برای همینم به دوست داروسازش که چند سال پیش اولین بار تو کمپانی ملاقاتش کرده بود و بعد کم کم باهم دوست شده بودن زنگ زد و ازش خواست یه وقت خالی براش پیدا کنه... در واقع با توجه به موقعیتش به عنوان یه آیدل نمیتونست به هرکسی اعتماد کنه و باید همه چی رو محافظه کارانه جلو میبرد.به طبقه مورد نظرش رسید و بعد وارد شدن به سالن ازمایشگاه مستقیم سمت اتاق دوستش رفت و در زد.
صدای دختری که داخل اتاق نشسته بود و میگفت وارد شه به گوشش رسید و در رو باز کرد.
_خوش اومدی بکهیون بیا داخل.بکهیون لبخندی به دختر روبروش زد و رو مبل ها نشست.
_ببخشید که انقدر یهویی مزاحمت شدم ولی خب کارم یکم ضروریه و جز تو به کسی نمیتونم اعتماد کنم.
دختر لبخند کمرنگی زد و سرشو تکون داد.
_اتفاقا به موقع بود چون همسرم برای آخر هفته بلیط برای ایتالیا گرفته و چند هفته ای کره نیستم... خب بگو ببینم چی شده که یاد من افتادی آقای خواننده؟بکهیون مهربون خندید و قرص تو جیبش رو دراورد.
_راستش میخوام بدونم این قرص چیه...قرص سبز رنگ رو روی میز گذاشت و دختر روبروش با کمی تعجب برش داشت.
_میخوای بدونی این چه داروییه؟ چرا؟بکهیون لباشو با زبون خیس کرد و با چهره جدی به دوستش خیره شد.
_راستش این برای خودم نیست، یه آدمی هست که یه جورایی برام مهمه ولی اونقدر باهاش صمیمی نیستم که بتونم با خودش این موضوع رو درمیون بزارم... ولی حس میکنم یکی از قصد قرص هاشو عوض کرده و میخواد بهش اسیب بزنه...چون قوطی قرصی که این قرصا توش بود رو من میشناسم ارامبخشه، مامانم هم میخوره ولی وقتی از خودش پرسیدم میگفت قرص و قوطی درستن و قرصاش جابجا نشده... برای همین شک کردم شاید این قرصی که داره مصرف میکنه داروی خطرناکی باشه... اگه میشه ازمایشش کن و بهم بگو دقیقا چه جور داروییه و عوارضش چیه...
دختر روبروش با قیافه تو فکر رفته سرشو تکون داد و از جاش بلند شد.
_باشه من اینو الان میدم ازمایشگاه... تقریبا نیم ساعت چهل دقیقه ای نتیجش اماده میشه، اگه وقت داری بمون همینجا من باید برم ازمایشگاه ویروسی یکم کار دارم و بعدشم نتیجتو میگیرم میارم.بکهیون کمی مردد فکر کرد و بعد آروم سرشو تکون داد.
_آره میمونم میترسم برم بعد کمپانی زنگ بزنه دیگه نتونم بیام... ممنونم ازت واقعا.
دختر دلگرم کننده لبخند زد و سمت در اتاق رفت.
بکهیون هم کمی ریلکس تر رو مبل نشست و خودشو مشغول فضای مجازی کرد.
YOU ARE READING
SAY WITH YOUR EYES
Fanfiction🥀نام فیک: با چشمانت بگو🌟 👬کاپل: چانبک🔗 🍷فصل اول: سکوت 🔥فصل دوم: فریاد 🫀وضعیت آپ: کامل شده. 🌌ژانر: رمنس، معمایی، (بخشی از فیک فانتزی)💫 🍻خلاصه داستان: بکهیون بعد از به زندان افتادن پدرناتنیش بخاطر تهمت غلط، میخواد از رئیس شرکت پدرش انتقام...