part 35 (S2)

102 44 105
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.


بعد از رفتن ژان، اتاق توی سکوت سنگینی فرو رفته بود و هیچ‌کدوم از اون‌ها از شوک حرف‌های ژان در نیومده بودن.
اما ییبو بعد از مدت کوتاهی، به خودش اومد و متوجه سهونی شد که قابلیت هضم کردن حرف‌های ژان رو نداشت.

چشم‌هاش رو باکلافگی بست و دستش رو توی موهاش سر داد. نگاهی به چانیول که اون هم دقیقا به اندازه خودش متعجب بود انداخت.

هردوشون اولین بار بود همچین رفتاری رو از ژان، اون هم در برابر سهون میدیدن. ژان هیچوقت با سهون بد حرف نمیزد و حتی خیلی کم پیش میومد صداش رو براش بالا ببره.

چانیول و ییبو هردو نگران بودن. نگران سونگ هوایی که معلوم نبود دقیقا میخواد چیکار کنه. نگران اتفاق هایی که قرار بود بیوفته و نگران ژانی که انگار داشت از کنترل خارج میشد.

ولی حجم احساسات هیچکس به پای سهون نمیرسید. گیج، سردرگم و حتی ترسیده. سهون از آسیب دیدنش نترسیده بود، از ژان ترسیده بود. از ژانی که انگار دیوونه شده بود و به سیم آخر زده بود.

آخرین باری که ژان اینطوری باهاش حرف زده بود رو به خاطر نمیورد. اون هم توی همچین شرایطی! سهون میترسید! از چیزهایی که ممکن بود اتفاق بیوفته.

فقط امیدوار بود ژان به خودش بیاد و دست به کار احمقانه ای نزنه. توی سکوت زیر پتو فرو رفت و چشم هاش رو بست. در اون لحظه حتی حضور ییبو و چانیول هم براش مهم نبود.

ییبو همونطور که بلند میشد به چانیول اشاره کرد تا حواسش به سهون باشه و از اتاق خارج شد. نگاهی به دور و اطراف انداخت و وقتی متوجه نبود ژان شد، حدس زد که ژان از سوییت خارج شده.

نمیخواست توی این شرایط تنهاش بذاره و فکر میکرد لازمه کمی باهاش حرف بزنه، شاید بتونه نظرش رو تغییر بده. میخواست دنبالش بره اما قبل از اینکه از سوییت خارج بشه، موفق شد ژان رو توی تراس ببینه.

مسیرش رو به اون سمت تغییر داد، به ارومی در رو باز کرد و وارد شد. ژان به نرده تکیه زده بود و سیگار بین انگشتاش بود. چیزی که ییبو اولین بار بود توی دست ژان میدید.

به سمتش رفت و کنارش به نرده تکیه زد. نگاه ریزی به پسر انداخت و متوجه شد که اخم‌هاش هنوز هم درهم گره خورده  است.

نفس عمیقی کشید و نگاهش رو پایین انداخت.

_ ژان...میفهمم از اینکه سهون نزدیک بوده آسیب ببینه عصبانی و نگران هستی، کاملا درکت میکنم شاید اگه چانیول هم چیزیش میشد منم دیوونه میشدم، اما فکر نمیکنی که یکم تند پیش رفتی؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 4 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

THE GAME OF DESTINYWhere stories live. Discover now