part 18 (S2)

121 48 135
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

ییبو بعد از اینکه شماره رو از عموش گرفت، به سمت اتاق خودش حرکت کرد. احساسات مختلفی که در وجودش شکل گرفته بودن که درک و توجه به تک تکشون کار آسونی نبود. احساساتی آمیخته از کنجکاوی، ترس رو به رو شدن با حقیقت، خشم و نفرت.

باورش نمیشد تمام این مدت سرش مثل کبک در برف بوده و چیزی از مرگ ناحق پدرش نمیدونسته. این قضیه می‌تونست جدی‌تر از چیزی باشه که فکرش رو میکرد.

از اونجایی که باند بلادی مانستر رو به دارک مون ربط میداد و اون نمی‌دونست، باز پای چه کسانی به این ماجرا کشیده میشه.

همونجور که در افکارش غرق بود نگاهی به شماره‌ی روی گوشی‌اش انداخت و همزمان در اتاقش رو باز کرد.

اما قبل از اینکه به فرد موردنظرش زنگ بزنه، هیکل درازی که روی تختش تکون خورد و بعدش دو چشم درشتی که بهش زل زد، باعث شد از ترس توی جاش بپره و همزمان داد بلندی کشید که باعث شد چانیول هم پشت‌بندش، داد بکشه.

چشم‌های وحشت‌زده‌اش روی پسری میخکوب شده بود که خیلی راحت روی تختش دراز کشیده و متقابلا با متعجب به ییبو نگاه میکرد. نگاه ییبو به لباس های بیرونی و خاکی و کثیف توی تنش که افتاد، نفسش حبس شد.

حدسش برای ییبو سخت نبود تا بفهمه چانیول بعد از انجام ماموریت و بلافاصله، بدون عوض کردن لباس‌هاش وارد اتاقش شده و روی تختش دراز کشیده بود.

با حرص فراوان و قدم‌های بلند، که به نظر چانیول بیشتر شبیه زن‌های وسواسی و جیغ‌جیغو به‌نظر میومد، به سمتش اومد و با لگدی که به باسنش زد پسر رو از تخت پایین انداخت.

_ پارک چانیول، روز آخرته

چانیول که جونش رو در خطر میدید به سرعت و همونطور که لنگ میزد، از جاش بلند شد و دست‌هاش رو به نشونه‌ی تسلیم بالا آورد.

چان: ییبو جان...شیر قشنگم، یه لحظه...

ییبو بهش اجازه‌ی حرف زدن نداد و به ‌سرعت بالشتی که چانیول روش دراز کشیده بود و رو برداشت. محکم به سمتش پرت کرد که صاف روی صورتش فرود ا‌ومد و لحظه‌ی بعد، چشم‌های چانیول از شدت شوک، درشت‌تر از قبل به‌نظر می‌رسید.

شتاب برخورد بالشت به‌اندازه‌ی بود که چانیول احساس میکرد به جای بالشت، کف ماهیتابه به صورتش برخورد کرد.

_ لش چرکتو جمع کن ببر بنداز حموم تا خودم موهاتو از ته نزدم پارک چانیول

قدم تهدیدآمیزی به جلو برداشت اما قبل از اینکه قدم‌های بعدش رو برداره چانیول به سرعت گفت:

چان: به جان توله شیر من تمیزم فقط.....وقتی اومدم....حمومنرفتم کهاونممشکلی نداره چون منتظرت...

THE GAME OF DESTINYOnde histórias criam vida. Descubra agora