ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ 21 رنج دیدهہٰ🦋⃤̶.͟.

764 179 17
                                        

Love is a labyrinth... it has an entrance but no exit.

عشق هزارتویی است که راه ورود دارد ولی هیچ راهی برای خروج از آن نیست!

ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎

بلیط هواپیمای برگشتن به سئول جونگین و تیفانی بی‌معنی شده بود. چای مرغوبی که چانگ‌ووک با گشتن توی ججو خریده بود...خودش هم دم کرده بود...حالا مدام سرد و سردتر میشد. شام خورده شده بود ولی شام خورده بودند ولی چی؟ کی پخته بود؟ هیچ‌کدوم به یاد نداشتند. خونه مثل همیشه ساکت بود ولی این سکوت کر کننده بود. صدای خاطرات و لحظات گذشته توی این سکوت می‌تونست بالا و بالاتر بره.‌

همگی روی مبلمان نشسته بودند و نگاه‌شون روی شعله‌های داخل شومینه بود. بکهیون سرش رو روی پای همسرش گذاشته بود و چشم‌هاش بسته بود. چانیول پتوی گرمی روش پهن کرده بود و به آرومی داشت با موهای همسرش بازی می‌کرد. قفس تزیینی‌ای که جای قفس جدید رو گرفته بود و احتمالا همون سایه‌ی دیشبی توی حیاط عوضش کرده بود، روی میز بود و هرکسی با یک فکر و خیال متفاوت داشت نگاهش می‌کرد. لوکاس به اینکه چطور از صبح تا حالا نفهمیده و چانیول به نقشه‌ای برای دروغ جلوه دادنِ حقیقت فکر می‌کرد. دنبال راهی بود تا ذهن همسرش رو امن و به دور از زنگ‌های خطر نگه داره.

تیفانی به اینکه چرا بکهیون نمی‌تونه فقط یک زندگی پایدار رو تجربه کنه، فکر می‌کرد و جونگین به همون جمله‌ای که بکهیون گفته بود و بعدش سکوت کرده بود، فکر می‌کرد. یک حرف ساده که حتما پشتش دلیلی داشت. اینکه بکهیون فوری بخواد اسم اون مرد رو بیاره بی‌دلیل نبود ولی دلیلش چی بود؟

چانیول اما دلش می‌خواست همین الان بره و خونه به خونه‌ی جزیره رو بگرده تا پیدا کنه کسی رو که این بازی مسخره رو شروع کرد. سر بکهیون رو به آرومی از روی پاش برداشت تا بلندش کنه و به اتاق خوب ببره.
"+ برید بخوابید...با زل زدن قرار نیست اتفاقی بیفته!"

کلونل پارک مثل دستوراتی که به افسرها می‌داد، گفت و خواست بکهیون رو بغل کنه که چانگ‌ووک دست روی شونه‌اش گذاشت و با سر به مبل اشاره کرد:" بشین...به جای زل زدن حرف بزنیم!"

کلونل جی هم خیلی جدی گفت و چانیول بی‌میل دوباره سر همسرش رو روی پاش گذاشت و روی مبل جا گرفت. چانگ‌‌وک نگاهی به همه انداخت و بعد به شئ روی میز زل زد:" هرکی که هست...هر هدف یا انگیزه‌ای که داره...داره میگه قصد داره باهامون بازی کنه...بازیت بده! من نمی‌دونم برنامه‌اش چیه یا چی می‌خواد ولی می‌دونم اون نقشه‌هاش رو برای اینجا ریخته...رفتن از اینجا کاری می‌کنه تا نقشه‌های اون هم به همدیگه بریزه!"

چانیول خواست چیزی بگه که سر بکهیون روی پاش تکون خورد و نگاه همه روی پسر کوچکتر نشست. با بی‌حرکت شدن بکهیون، چانیول پتو رو روی تنش بالاتر کشید و خم شد. شقیقه‌‌اش رو بوسید و از بازو تا .هلوش رو نوازش کرد:"+ نه...من همین جا می‌مونم...از اینجا بردنِ بکهیون فقط باعث میشه که آشفته‌تر بشه...این خونه برای اون...فقط یک خونه نیست...قفسیِ که باور داره تمام خوشبختی و عشق‌مون توشه...ترک کردنِ اینجا برای بکهبون مثل این می‌مونه که عشق رو بخواد ترک کنه!"

DukkhaWhere stories live. Discover now