Nobody watches you closer than your biggest haters..always put on a good show.
هیچکس اندازه کسایی که ازت متنفرند، از نزدیک و دقیق تماشات نمیکنن.
همیشه نمای خوبی از خودت به نمایش بزار.
ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝
بکهیون با لبخندی به همسرش رسید و دست چپش رو جلو برد تا جام رو به چانیول بده. کلونل با لبخندی جام رو گرفت و لیوانش رو به لیوان همسرش زد. بیتوجه به چشمهایی که نگاهشون میکرد...چانیول کمی خم شد و بکهیون کمی روی پنجههاش ایستاد. دستهای راستشون توی همدیگه قلاب شد و یک لاو شات ساخته شد. خیره به چشمهای همديگه جرعهای نوشیدند و میلشون رو برای تبدیل لاو شات به یک بوسهی فرانسوی سرکوب کردند!
تیفانی با ذوق لیوانش رو به لیوان جونگین زد و اون هم دستش رو جلو برد تا با پسرخالهاش یک لاوشات بره:" بعد میگن چرا من ازدواج نمیکنم...تو خودت هم این دوتا رو دیده بودی مامان، کلا بابا رو نگاه هم نمیکردی!"
حق به جانب گفت و لیوان رو به لبهاش رسوند. جونگین دخترخالهاش رو همراهی کرد و بعد دستش رو عقب کشید. آناناس لبهی جام رو برداشت و گازی بهش زد:" قرار گذاشتن بعد از دیدن این دوتا کار عجیبیه...کلا معیارهای آدم رو میکوبن از اول میسازن!"
آقای پارک درحالیکه سعی میکرد مثل بازیگرها برای تبلیغات، نوشیدنی رو بخوره، چشمهاش رو برای دخترش توی حدقه چرخوند:" احیانا برعکس نبود...اونی که اینجا تلف شده منم!"
بیحواس گفت و جونگین و تیفانی لبهاش رو داخل دهنشون کشیدند چون مرز دعوا شکسته شده بود. سولهه نگاه چپی به همسرش انداخت و نیشخندی زد:" دقیقا چی رو تلف کردی؟ بیا همین الان بریم طلاق بگیریم تا تلف نشی!"
آقای پارک که تازه به خودش اومده بود، فحشی زیر لب داد و گلویی نمایشی صاف کرد:" از زیبایی زیاد همسرم تلف شدم! عزیزدلم!"
با لحن لوسی گفت تا دلجویی کنه ولی سولهه با سخاوت پای همسرش رو له کرد و کمی جابهجا شد تا پسرش رو کنار خودش جا بده:" چانیول بیا بشین کنار مامان!"
رز هم که متوجه شد هیچ جای خالی دوتایی وجود نداره، نیشخندش رو پنهان کرد و کمی جابهجا شد:" بکهیون تو هم بیا بشین اینجا!"
نگاه بکهیون روی دختر نشست و خواست به سمتش بره که چانیول دست چپش رو روی شونهی همسرش گذاشت و تابی به محتویات لیوانِ توی دست راستش داد:"+ نه...من و بکهیون دیگه باید بریم بخوابیم!"
ابروهای همه متعجب بالا رفت و سولهه اولین نفر با اخم دستهاش رو توی سینهاش جمع کرد:" دیر اومدی...زودم که میخوای بری...اصلا ما مهمونیم یا تو؟"
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Dukkha
Фанфикшнرنج: Dukkha بودا میگوید: «زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی رنجاند. نرسیدن به آن شخص که دوست میداری رنج است.» این تنها خاطرهای که از مادرم دارم. همین جملات تنها چیزیهایی بودند که...
