ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ 33 بازی شطرنجہٰ🦋⃤̶.͟.

639 122 68
                                        

Life won't have a second edition! So live as much dedicatedly and lovingly as you can!

کتاب زندگی چاپ دوم نداره، پس تا میشه خوب، پاک و عاشقانه زندگی کن!

ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎

بکهیون احساساتش واضح و روشن بود. می‌دونست تحت هرشرایطی همسرش رو دوست داره. خوشحالی، خنده، خوشی، شادی، هیجان و شوقش همگی به چانیول برمی‌گشت.

خیلی راحت اگه ناراحتی، نگرانی، خشم و غمش بالا می رفت همه چیز مثل یک حمله‌ی عصبی بیرون می‌ریخت و تموم میشد. خلسه و آرامش بعد از حمله‌ها رو دوست داشت. اینکه باز هم همه چیز رو پشت سر می‌ذاشت و به نقطه‌ی امن می‌رسید باعث میشد احساس ضعف کمتری کنه. قدر ثانیه‌های آروم زندگی رو بدونه و تلاش کنه همه چیز رو آروم نگه داره. فقط از دست دادن یک چیز می‌تونست کاری کنه تا قدرش رو بفهمیم...زندگی هم که به هزار روش شناخته شده و شناخته نشده این موضوع رو به بکهیون نشون داده بود.

مرد بزرگتر دستش رو زیر لگن همسرش برد و سعی کرد با نیروی کمی باسن چوب‌تراش رو بالا بکشه. دست‌های بکهیون با فکر اتفاقات آینده به پتوی زیرش چنگ زد و صدای کشیده شدن ناخن روی پتو، چانیول رو شهوتی‌تر کرد.
بکهیون لب‌هاش رو داخل دهنش کشید تا بیشتر از این سروصدا نکنه ولی با گرفته شدن لپ‌های باسنش فهمید که مهار ناله‌هاش سخت‌تر از چیزیه که فکرش رو می‌کرده. شاید باید برمی‌گشت به زمانی که به چانیول گفته بود قراره اون رو خدای خودش بدونه برمی‌گشت تا باز هم مثل گذشته خودش رو خفه کنه.

چانیول لپ‌های باسن همسرش رو از هم فاصله داد و به سوراخ بسته اما نبض‌دارش نگاه کرد. چروک‌های اطرافش رو دید و آب دهنش رو جمع کرد و روش انداخت. لیسی بهش زد و باعث شد تا بزاق ازش چکه کنه. همسرش کاملا تحریک شده بود و با فکر به اینکه خودش عامل این بی‌تابی بوده، لبخند چالداری زد. صورتش رو به باسن بکهیون نزدیک کرد و با رها کردن اولین نفس سردش روی شیار لپ‌هاش، صدای لرزون و نازک شده‌ی بکهیون توی ویترین پخش شد.

"- یولا...کلونلِ من...خودت رو می‌خوام."

پرده‌ها می‌رقصیدن و شب بود. هلال ماه توی آسمون بود و تلاش باد بهاری برای خنک کردن این بدن‌ها پوچ بود. عشق‌بازی‌شون اینجا...توی این اتاق و پشت دیوار شیشه‌ایِ کنارشون قرار بود بخش بزرگی از خاطرات بکهیون رو تحت‌تأثیر قرار بده. کلونل می‌دونست کوچک‌ترین حرکاتش چه اثر بزرگی روی همسرش می‌ذاره. این سکس هم باعث میشد تا بخش زیادی از گذشته‌ی همسرش...از توی افکارش خط بخوره.

چانیول چیزی از محیط اطرافش نمی‌فهمید ولی صدای بکهیون رو که با ناله‌هاش ترکیب می‌شد رو دوست داشت پس با حس‌های خوبی که از صدا و عطر همیشگی می‌گرفت، سرش رو به باسن بکهیون نزدیک‌تر کرد و بوسه‌ای روش کاشت. زبونش رو روی سوراخ خوش‌رنگش کشید و بکهیون با حس زبون خیس کلونل، آه بلندی کشید و زانوهاش لرزید.

DukkhaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora