Your words are the only eraser that can erase my wrong feelings.
حرفهای تو تنها پاککنی است که میتواند احساسات نادرست من را پاک کند.
ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝
پردهها به آرومی کنار پنجره حرکت میکردند و سروصدای منطقهی شهری توی اتاق پخش میشد. تنها روشنایی اتاق نوری بود که از پنجره میاومد و روی سطح جامهای شیشهای منعکس میشد. نگاه کلونل با بیحسی روی حلقهی دستهای زن بود و روان گردان هرلحظه بیشتر همراه با تحریک کننده مثل مادهی مخربی توی رگهاش نفوذ میکرد. دستش رو لبهی پنجره گذاشت. با گیجی به انگشتر حلقهاش نگاه کرد. معنی این حلقه توی دستش چی بود؟ وفاداری؟ تأهل؟ تعهد؟ عشق؟
برای چی انگشتر رو توی دستش انداخته بود؟ به دستهای ظریف زن نگاه کرد و برجسته شدن آلتش رو توی شلوارش احساس کرد. شهوت مثل آتشفشانی فوران کرده، داشت همه چیز رو ازبین میبرد تا فقط و فقط میل به لذت توی وجودش باقیبمونه. نگاهش به ترسناکی دریایی بود که شیطان تسخیرش کرده باشه. دستش رو روی دست زن گذاشت و زبونی روی لبش کشید.
"+ لخت رو تخت!"
دستور محکمش فرقی با صدای موج خروشانی که بزرگترین کشتیها رو هم توی خودش غرق میکنه، نداشت. سومین نیشخندی زد و بعد از اینکه کلید رو از توی جیب کلونلِ فریب خورده بیرون کشید، به سمت تخت رفت و شروع کرد به در آوردن لباسهاش. همهی مردهای خوب همین بودند. خام و ساده. یک لقمهی لذیذ برای بلعیده شدن!
لباس از روی تنش کنار میرفت و جاش رو گناه میگرفت. عطش خیانت به عشق توی وجود کلونل قلبه کرد و نگاهش با چشمهای ریز شده در اثر خمار بودن، روی بدنِ زنی چرخید که بین ملحفههای قرمز رنگ تخت دراز کشیده بود و زیباییش رو نمیشد انکار کرد. قدمی به سمت تخت برداشت و دستش رو به سمت کمربند شلوارش برد.
سومین با لذت پیچ و تابی به بدنش داد تا نشون بده چه اندام خوبی داره. گازی از زبونش گرفت و پاهاش رو توی بغلش جمع کرد تا بدن سفیدش رو به رخ بکشه:" میخوای کمکت کنم ارباب؟ دوست داری چی صدات کنم مرد جذاب؟"
صدای عشوه آلود زن موج گناه رو با شهوت آمیخت و کلونل پوزخندی زد که بیشباهت به همون صخرهای که توی مسیر موج محکم میایستاد، نبود. کمربند شلوارش رو بیرون کشید و یک دستش رو کنار پهلوی زن ستون کرد. دستهای زن رو گرفت و سومین هم بدون مخالفت خودش رو به دست مرد سپرد. سر کالتین به سمت سینههای زن رفت و زبونش رو بیرون آورد. دستهای زن رو با کمربند به تاج تخت بست و درست وقتی که سومین توی اشتیاق به لهله افتاده بود و زبون مرد یک میلیمتری لمس گناه و خیانت بود، کلونل ناگهان عقب کشید و با محلفهی روی تخت، پاهای زن رو بست و بدنش رو تقریبا کفن پیچ کرد.
BẠN ĐANG ĐỌC
Dukkha
Fanfictionرنج: Dukkha بودا میگوید: «زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی رنجاند. نرسیدن به آن شخص که دوست میداری رنج است.» این تنها خاطرهای که از مادرم دارم. همین جملات تنها چیزیهایی بودند که...