I exist only for you...not being with you means I wasn't born...so don't worry just wait for me to be born.
من فقط برای تو وجود دارم...کنار تو نباشم یعنی متولد نشدم...پس نگران نباش فقط منتظر بمون تا به دنیا بیام.
ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝
همه سر جاهای خودشون مستقر شده بودند و تمرکزشون روی عملیات بود. لباسهای مخصوص به رنگ قهوهای و سبز پوشیده بودند و بین درختهای خشک پخش شده بودند. آفتاب تازه طلوع کرده بود و منظرهای تماشایی رو بالای قلهی کوه به وجود آورده بود ولی این پایین برای افسرها...تنها صحنهی تماشایی...دیدن خالی شدن جعبههای اسلحه از داخل کشتی بود. بار قاچاقی که قرار بود از اینجا به چین بره. نیروهای آموزش دیده بارها عملیاتهای مختلف رو توی سراسر کشور و حتی گاهی اون طرف مرزها هم انجام داده بودند. اونها برای همه چیز آماده بودند. توی بهترین حالت گلوله خوردن...یا شاید مرگ...توی بدترین حالت گیر افتادن و تهدید شدن با جون همدیگه!
همه گوشهاشون رو تیز کرده بودند و منتظر فرمان کلونل کالتین بودند. یک علامت ساده تا مثل همیشه بهترین خودشون رو نشون بِدَن. چانیول روی زمین و تکیه داده به یکی از درختها نشسته بود. شلوارش توی پوتینهای سیاهش بود که دیشب بکهیون براش واکس زده بود و با وسواس صبح بند کفشش رو بسته بود. بعضی وقتها همسرش به یک مادر نگران تبدیل میشد.
البته این تا قبل از این بود که بهش بگه میتونه باخیال راحت بمیره چون اون دو ثانیه بعدش با اولین پدوفیلی که پيدا کنه ازدواج میکنه. گوشهی لبش با این بدرقهی شیرین بالا رفت و آینه رو جابهجا کرد تا دید بهتری به محل معامله داشته باشه.
پای چپش تا شده و پای راستش باز بود. اسلحه روی پاش بود و داشت بررسیهای نهایی رو انجام میداد. اغلب افرادش هیچوقت به خانوادههاشون دربارهی شغل واقعی و عملیاتهاشون چیزی نمیگفتند. هیچوقت قبل از عملیات با همسرشون حرف نمیزدند. از نگرانی و یا دغدغههای ذهنیشون برای عملیات چیزی نمیگفتند. تقریبا همه بعد از مرگشون احتمالا معلوم میشد که واقی کی بودند و چه کارهای میکردند اما چانیول...
اون باخیال راحت همیشه با بکهیون حرف میزد. نه نگران لو رفتن بود و نه نگران این بود که جلوش رو بگیره. بکهیونش فقط کنارش میموند و تلاش میکرد هیچ دغدغهای به جز موفقیت توی عملیات نداشته باشه. ازش نمیپرسید کِی برمیگردی یا چقدر کارت خطرناکه...نمیگفت مراقب خودت باش یا قول بده سالم برگردی...جلوش رو نمیگرفت و ازش درخواست کنارهگیری نداشت...به جاش میگفت...
"- یادت باشه شراب رو زمان خوشمزهتر میکنه پس باحوصله کارت رو انجام بده...بعد بیا اینجا پیش شراب کوچولوت...کلونل کالتین!"

ВЫ ЧИТАЕТЕ
Dukkha
Фанфикرنج: Dukkha بودا میگوید: «زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی رنجاند. نرسیدن به آن شخص که دوست میداری رنج است.» این تنها خاطرهای که از مادرم دارم. همین جملات تنها چیزیهایی بودند که...