ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ 33 فرو ریختہٰ🦋⃤̶.͟.

575 148 26
                                        

Despite the memories, changing the house and name is useless, under the memories, the new name is cursed and the new house is destroyed.

با وجود خاطره‌ها، تغییر خانه و اسم فایده‌ای ندارد زیر خاطرات اسم جدید منفور و خانه‌ی جدید ویرانه می‌شود.

ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎

چانگ‌ووک یک نظامیِ معمولی بود. توی ارتش وقتی که برای واحد نیروهای ویژه گزینش می‌شدند، همراه با دوست زمان بچگیش...چانیول برای تبدیل شدن به یک فردی که قراره همه چیزش رو برای حفظ کشورش و منافع‌شون بده، انتخاب شد. از نیروی دریایی گرفته تا هوایی و پلیس...تمام نیروهای برجسته رو انتخاب می‌کردند تا گروهی بشن از تکاورها برای انجام ماموریت‌های غیرممکن. یک واحد بین‌المللی که به عملیات‌های فرا مرزی می‌رفت و توی این دنیایی که همه فکر می‌کردند زیاد هم جنگی نداره...می‌جنگیدند. گاهی منحل کردن یک باند بود...گاهی اسکورت یک شخص خاص...فراری دادن یک آدم و یا ترور یک آدم خاص...هرکاری که دستور می‌گرفتند رو انجام می‌دادند. همه چیز اون‌ها درست تموم کردم ماموریت برای رسیدن به هدف بود تا اینکه...

چانیول یک روز بهش گفت که همه‌چیزش رو از وسط دود و آتش بیرون کشید. چانگ‌ووک خیلی خوب به یاد داشت. هفت سال پیش...وقتی که چانیول همراه با بکهیونی که روی دست‌هاش بود از عمارت پارمیتا بیرون اومد. دود و آتش پشت سر چانیول بالا می‌رفت ولی پارک کالتین محکم‌تر از همیشه از دل آتش بیرون رفت و جادو شده گفت که دیگه هیچ‌چیز به جز تنی که توی بغلش چشم بسته براش مهم نیست.

"+ می‌خوام فقط طوری زندگی کنم که بکهیون توی بغلم چشم روی همه چیز ببنده...فقط من رو ببینه...تمام درها رو می‌بندم تا تنها راهش...وارد شدن به قلب من باشه!"

جملات چانیول انقدر براش زنده بود که انگار همین حالا این حرف‌ها رو زده. چانگ‌ووک اون روز زنجیره‌ای نقره‌ای رنگی رو که سرشون انگشتر حلقه‌ی کلونل کالتین بود رو می‌دید. می‌دید که دوستش چطور اسیر شده و می‌دید که بکهیون حتی بیشتر اسیره.

چانیول اسیر عشق بود و بکهیون...اسیر همسرش! چانگ‌ووک عشق زیبای بین این زوج رو سال‌ها تماشا کرده بود. میشد گفت توی این عشق زندگی کرده بود. تبدیل شدن فرمانده‌ی سرد رو به یک لیوان نسکافه‌ی داغ دیده بود. چانیول از نسکافه متنفر بود ولی برای همسرش حتی حاضر بود نسکافه بشه.

حالا چانگ‌ووک یقه‌ی همین مرد رو گرفته بود و به چشم‌های بی‌حس چانیول که خیلی خونسرد هنوز هم با رد کردن دستش از بالای دست اون داشت سیگار می‌کشید، خیره بود. نه حرفی برای گفتن داشت و نه کاری برای کردن. این رسما یک تله‌ی کوفتی بود که رفیقش خودش رو وسطش انداخته بود!

"لعنت بهت!"
چانگ‌ووک کلافه غرید و با خشم کلونل کالتین رو رها کرد. چنگی به موهاش زد و دستش رو بالا آورد تا تشری به چانیول بزنه ولی نهایتا فقط دستش رو مشت کرد و کنار بدنش انداخت:" الان باید یه آدم رو بگیری ولی به جای اینکه تحویل قانون بدیش...می‌خوای بدیش به هم‌دست‌های خودش...چانیول‌ اگه همه‌اش یک تله باشه برای به دام انداختنِ تو چی؟ خودت می‌دونی چقدر عاشق اینن که تو رو نابود کنن....حالا خیلی راحت تو رو موقع همکاری با یک قاچاقی می‌گیرن و تمام!"

DukkhaWhere stories live. Discover now