ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ 12 درونہٰ🦋⃤̶.͟.

567 142 46
                                        

Sorry I'm noT perFecT
but I'm defınıtely
noT Fake🌼
✔ببخشيد،من كاملو عالى نيستم
ولى قطعا,ساختگى هم نيستم

ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎

پنت‌هوس آپارتمان پلمپ شده بود تا تیم با سرپرستی چانگ‌ووک بتونه تحقیقات رو انجام بده. از صحنه‌ی جرم عکس گرفته میشد و تمام وسایل بایگانی میشد. برچسب شماره زده می‌شد و همه چیز بادقت بررسی میشد. بوی عودی که هنوز در حال سوختن بود توی خونه می‌پیچید. همه چیز مرتب و منظم بود. همه چیز از تمیزی برق می‌زد. همه چیز سر جای خودش بود و هیچ چیز شبیه به یک صحنه‌ی قتل نبود. صحنه‌ی نهمین قتل از از قتل‌های سریالی حتی از قبلی‌ها هم مرتب‌تر بود.

سفیر ایتالیا...مردی که چانیول نزدیک به یک هفته‌ی پیش باهاش دیدن کرده بود...حالا شده بود قربانی یکی از قتل‌ها...نخ‌های نامرئی جنازه رو نگه داشته بود. جامی از خون مقتول...باز هم بین انگشت‌های جنازه بود. پنجره‌ها باز بود تا بوی خون و مردگی توی فضا حاکم نشه. عود پوشش بود تا بوی تعفن جنازه‌ای که دو روز از مرگش می‌گذشت، احساس نشه. مرد لباس‌های رسمی به تن داشت. انگار که تازه از یک جلسه‌‌ی مهم برگشته باشه. جام خون توی دستش بود و باز هم جام یکی از کارهای...کارگاه بکهیون بود.

یک گوی شیشه‌ای شفاف روبه‌روی مرد بود. طوری که انگار سفیر ایتالیا داشت به چیزی درون گوی نگاه می‌کرد. چی می‌دید یا هدف چی بود، مشخص نبود ولی جنازه با چشم‌های باز به گوی شیشه‌ای شفاف خیره بود. صدای خاصی جز یک پچ‌پچ محو شنیده نمی‌شد و زن مقتول داشت گوشه‌ای اشک می‌ریخت. با همسرش به قصد سفر تفریحی به ججو اومده بود ولی حالا...سفر تفریحی شده بود...سفر مرگ!

با اشاره‌ی چانگ‌ووک، افراد به سمت یکی از اتاق خواب‌ها رفتن تا فضا خلوت بشه. بکهیون با ماسک سیاهی که چانیول به صورتش زده بود تا کسی چهره‌اش رو نبینه، وارد واحد آپارتمان شد. میله‌های سبز تیره و پرده‌های خاکستری رو از نظر گذروند. به مردی که مرده بود ولی روی مبل تک نفره‌ی بزرگ و سلطنتی نشسته بود، نگاه کرد. بوی عود رو حس کرد و متعجب یکی از ابروهاش بالا رفت:"- مگه جنازه دو روز پیش پیدا نشده؟ عود‌ها رو خودتون روشن کردید یا کاره کِلشاست؟"

بکهیون بی‌تفاوت حرف زد و این چانیول بود که متعجب پشت سر بکهیون متوقف شد. نگاهی به جونگین که داشت زن مقتول رو آروم می‌کرد، انداخت و مثل همسرش خیلی آروم و در حد پچ‌پچ حرف زد:"+ آره عود روشن کردیم چون بوی جنازه ممکن بود تو رو اذیت کنه ولی کِلشا؟ این دیگه چیه؟"

بکهیون از حس نفس‌های چانیول کنار گوشش خوشش می‌اومد، دستش رو پشت شالگردن خودش انداخت تا بازش کنه. همسر با ملاحظه‌اش حتی توی این شرایط هم مراقبش بود. بعد ازش می‌پرسید باید چی کار کنه تا کافی باشه؟ چانیول از کافی هم کافی‌تر بود. اصلا زیادی بود!

DukkhaМесто, где живут истории. Откройте их для себя