پارمیتا اسکنده:" وفاداری یک حسه و هراحساسی برای بقا از چیزی تغذیه میکنه...عشق خوراکش قلبه و نفرت از بد و لجن دیدن چیزی توی دنیا میخوره...میخوای بقیه بهت وفادار باشن؟! جای پول و قدرت که یکی بیشترش رو داره...خوراک وفاداری بهشون بده!! من اونها رو به روح انسان معتاد کردم!! تغذیهای مقوی برای حرف شنوی و وفاداری!!"
ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝
وزیر لی دست به دست درحال انتقال به داخل ون بود. خبرنگارها از همه سمت هجوم آورده بودن و کنترل از دست مسئولان پرونده خارج شده بود. اطلاعات پرونده به دست خبرنگارها رسیده بود و تیتر قتلهای فلسفه...دزدیدن روحها...توی تمام خبرگذاریها پخش شده بود. هیچکس هم نمیدونست چطور توی چند ساعت این آشفته باز اتفاق افتاده بود. شاید فقط لئوناردو باخبر بود پشت پرده چه خبره چون خودش با ارباب آیتنه پشت در چوبی به این توافق رسیده بودن.
سرمای زمستون و هیچچیز جلوی مردم رو نگرفته بود و اجتماع بزرگی جلوی یکی از آزمایشگاههای وابسته به ارتش پدید اومده بود. هرکسی که وزیر رو توی دام پرت کرده بود...مطمئن شده بود که نشه زیر آبی پرونده رو بست!
خبر قتلها مثل بمب توی دنیا صدا کرده بود و حالا دولت کشورها درحال جوابگویی بودن. به طرز عجیبی حتی ارتباط پنهان بین قتولها هم رو شده بود. رسانهها فیلمهایی از ارتباط وزیر با پارمیتا اسکنده پخش کرده بودن و گفته بودن قربانیان این قتلهای سریالی از مخالفین رئیس خاندان اسکنده بودن. انگیزهی وزیر رو انتقام گرفتن کرده بودن و عکسهای صحنهی جرم پوشش میدادن تا دربارهی فلسفهی قتلها بحث بشه.
مهم نبود رئیسجمهور چقدر گلوش رو پاره کنه و دستور جمع کردن اوضاع رو بده. مهم نبود سفیر ایتالیا چقدر به موهاش چنگ بزنه. NAS هم حتی برای کوچکترین اقدامی فلج شده بود.
چانگووک درحال تلاش برای متفرق کردن ازدحام زیاد آدمها بود. این نقشهی خودش بود. فرمول مواد رو که از بکهیون گرفته بود به محققها داده بود تا وانمود به ساخت مواد بشه. گذاشته بود خبر بین کسایی که از جزئیات پرونده خبر داشتن بپیچه چون واضح بود یکی از درون باید قاتل بشه وگرنه قاتل از کجا فهمید بکهیون نامه رو خونده و رمزگشایی کرده که رفت مرحلهی بعدی؟! بعد از دادن فرمول به آزمایشگاه، تله آماده بود. بعد هم اگه کسی تلاش کرد به آزمایشگاه نفوذ کنه، مجرم رو بگیره تا به قاتل اصلی برسه ولی حالا چی شده بود؟ وزیر سر صحنه گرفته شده بود. از اون بدتر این بود که از نقشهاش جز خودش و سه تا از نیروهاش کسی خبر نداشت پس این همه آدم الان اینجا چی کار میکردن؟ کی انقدر اخبار رو پشتیبانی کرده بود تا چنين فاجعهای ساخته بشه؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Dukkha
Фанфикшнرنج: Dukkha بودا میگوید: «زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی رنجاند. نرسیدن به آن شخص که دوست میداری رنج است.» این تنها خاطرهای که از مادرم دارم. همین جملات تنها چیزیهایی بودند که...
