No matter how much I stick my fingers in my ears...I still hear, only now the facts are cut and I can't tell the truth from the lie.
هرچقدر هم انگشتانم را در گوشم فرو کنم...هنوز میشنوم، فقط حالا حقایق بریده شده و نمیتوانم حقیقت را از دروغ تشخیص دهم.
ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝
خمیازهای کشید و دستش رو جلوی دهنش گرفت. با به یاد آوردن مدل خمیازه کشیدن اون پسربچه، سری با خنده تکون داد و لبهی تخت نشست. حوله رو روی موهاش گذاشت و مشغول خشک کردن موهاش شد. انقدر خسته از ساحل برگشته بودند که به گرفتن یک دوش تند رضایت داده بود. خمیازهی دیگهای کشید و نگاهش رو به روبهرو داد ولی در کمال تعجب نتونست بکهیون رو نشسته توی مبلِ به شکل قفسش ببینه. گردنش حرکت کرد ولی همسرش زیر پنجره هم ننشسته بود. با تعجب نگاهی به سمت دیگهی تخت که خالی بود، انداخت و زیر فکش رو خاروند. مطمئن بود قبل از اینکه بره حموم، بکهیون توی اتاق بود پس الان همسرش کجا رفته بود؟ میخواست باهاش حرف بزنه تا ببینه دیروز توی جمع و بین صداها وقتی تنهاش گذاشته مشکلی داشته یا نه. باید با بکهیونش حرف میزد!
اخمی کرد و خواست از اتاق بیرون بره که در باز شد و بکهیون درحالیکه یک سینی توی دستش داشت و با شونهاش در رو هل میداد، وارد اتاق شد. مرد کوچکتر با پاش در رو بست و بعد از نیم نگاه کوتاهی به چانیول، سینی رو توی پایینترین قفسهی سمت چپ تخت گذاشت. روی پاف طوسی رنگ نشست و یکی از لیوانهای آب جو رو که با یخ پر شده بود رو برداشت. لیوان رو به چانیول داد و بعد هم لیوان خودش رو برداشت. لیوان توی دستش رو به لیوان کلونل زد و جرعهای از مایع خنک و خوشطعمی که نور کم اتاق باعث شده بود درخشش خاصی داشته باشه رو نوشید.
چانیول با تعجب به لیوان توی دستش نگاه کرد و بعد لبخند قدردانی زد:"+ لیوان آب جو! فکر کنم تمام چیزی باشه که بعد از حموم با آب داغ میچسبه...این همه توجه و علاقهی شما رو باید چطوری جبران کنم میا مَریتو(Mia marito)؟"
برعکس بکهیون که لهجهی ایتالیاییش تا حدودی بانمک بود و حتی ایتالیایی زبونها رو هم تحریک میکرد که به تلفظ صحیح کلمات از زبون این پسر گوش کنند، لهجهی چانیول گیرایی و عشق توی این زبون رو بیشتر میکرد. زبون ایتالیا پر بود از عبارات عاشقانه و شیوههای صمیمانه برای ابراز احساسات. زبونی که بر پایهی عشق بنا شده بود و با روحیهی خانواده دوست مردم این کشور همخونی داشت. طوری که چانیول اون رو به ایتالیایی شوهر من صدا میزد...تاثیری چندین برابر کرهای حرف زدنش داشت. اونها معمولا کرهای حرف میزدند ولی از بعد از ظهر که بکهیون به یاد این زبون افتاده بود، چانیول هم توی فکر تجدید خاطره بود. به هرحال داستان اونها توی ایتالیا شروع شده بود.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Dukkha
Фанфикшнرنج: Dukkha بودا میگوید: «زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی رنجاند. نرسیدن به آن شخص که دوست میداری رنج است.» این تنها خاطرهای که از مادرم دارم. همین جملات تنها چیزیهایی بودند که...
