رنج: Dukkha
بودا میگوید: «زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ اندوه، زاری و درد، پریشانی و ناامیدی رنجاند. نرسیدن به آن شخص که دوست میداری رنج است.»
این تنها خاطرهای که از مادرم دارم. همین جملات تنها چیزیهایی بودند که...
چکش با فلز میخ برخورد میکرد و میخ توی دیوار فرو میرفت. بکهیون تقریبا خودش رو کف زمین پهن کرده بود و آخرین ریزه کاریهای اتاق پسرش رو کامل میکرد. نور طلایی خورشید روی موهاش افتاده بود و چانیول از یک زاویهی خوب داشت کلی عکس از زیباییهای همسرش میگرفت. تا جایی که تونسته بود به بکهیون کمک کرده بود ولی همسرش با گفتن اینکه بارداری همچین چیز خاصی هم نیست...مدام تلاش میکرد به تنهایی کارهاش رو انجام بده. این اتاق هم خاص بود هم خیلی خاص!!
یک تخت دایره شکل وسط اتاق ساخته شده بود که شبیه به یک کَندهی درخت قطع شده بود که داخلش رو خالی کرده باشن. چیز زیادی فعلا توی اتاق نبود. کمدها به شکل تنهی درختی بودن که در و پنجره داشت. برگهای مصنوعی سقف رو گرفته بودن و بالای تخت دوتا چراغ به شکل لالهی واژگون آویز شده بود. قارچهای کوچولو کوچولویی روی کُندهی درختها سبز شده بودن و جلوی ورودی اتاق...شخصیت کارتون والی با چشمهای گوگولی ایستاده بود و یه گلدون کوچولوی آلوورا روی دستهاش بود.
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.