ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ 29 ارباب شدنہٰ🦋⃤̶.͟.

323 102 81
                                    

When we look at the rest of the history of life from a different position... the wave of emotions rises...

وقتی از یک جایگاه متفاوت به باقی‌مونده‌ی تاریخ زندگی نگاه کنیم...موج احساسات ارتفاع می‌گیره...

ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎

حرف زدن با چانیول...خیلی خیلی حالش رو بهتر کرد. کاری کرد تا بتونه به افکارش مسلط بشه و سر پا بمونه. دستش رو نوازش‌وار زیر شکمش کشید تا از کوچولوشون عذرخواهی کنه. دلیل بهم خوردن حال بدش...اینبار بچه‌شون نبود. موندن توی جایی بود که حس می‌کرد یک مشت جنازه‌ی گندیده توش نفس می‌کشن...اون جلسه‌ی مزخرف حالش رو بهم زده بود. یک حمله‌ی عصبی ناقص رو تجربه کرده بود و بعد هم حالش به همدیگه خورده بود.

کوچولوشون از همین حالا هم داشت کمکش می‌کرد. کمکش کرده بود تا بتونه حقیقت رو از همسرش پنهان کنه و به قوی بودن ادامه بده. صدای ضربه به در باعث شد تا گردنش رو حرکت بده و به لئوناردو که با احتیاط در رو باز می‌کرد، نگاه کنه. قبل از اینکه وکیل چیزی بگه، باسنش رو از روشویی فاصله داد و یک قدمی که تا در فاصله داشت رو طی کرد:"+ خوبم...الان خیلی بهترم فقط یه چیزی بیار تا مزه‌ی دهنم تغییر کنه!"

اگه چانیول اینجا بود کاملا بی‌حالی و خستگی همسرش رو متوجه میشد ولی لئوناردو با حرف اربابش واقعا تصور کرد که حال مرد جوان خوبه. پتوی روی دستش رو روی شونه‌های اربابش انداخت و چشمی گفت. به سرعت رفت تا چیزی که اربابش خواسته بود رو فراهم کنه.

بکهیون به سمت بالکن رفت و دستگیره رو گرفت. انرژی زیادی صرف کرد تا در بالکن رو باز کنه و وارد فضایی که بیشتر شبیه به یک ایوان رویایی بود تا بالکن، شد. گلدون‌های سبز و مبل‌های نرم رو ول کرد و یک راست روی صندلی‌ای که از سقف آویز شده بود و مثل یک تاب بود، نشست. به منظره‌ای که از شهر روم می‌دید، نگاه کرد و دوطرف پتو رو به همدیگه نزدیک‌تر کرد.

لبه‌های پتو رو بین انگشت‌های دست راستش نگه داشت و سرش رو به پشتی تاب تکیه داد. چشم بست و تعداد دفعاتی که امروز آیتنه صدا شده بود رو شمرد. زیاد بود. خیلی خیلی زیاد بود. آیتنه اِسکَنده...نامی بود که اگه گذاشته‌اش معمولی بود احتمالا باهاش بزرگ میشد ولی جریان کارما باعث شده بود که هویتش رو اسم پارک بکهیون بسازه...این برای اون که از تغییر بیزار بود واقعا افتتاح بود. آیتنه صدا شدن به جای بکهیون...یک تغییر...یا بهتر بود بگه یک بازگشت به گذشته‌ی وحشتناک بود.

لئوناردو با یک سینی بزرگ پر از خوراکی‌های سفارشی، وارد بالکن شد و سینی رو روی میز گذاشت. میز رو جابه‌جا کرد تا نزدیک اربابش قرار بگیره و گلوش رو صاف کرد:" ارباب براتون خوراکی آوردم!"

پلک‌های بکهیون به آرومی از همدیگه فاصله گرفت. خیلی گنگ به فونچینزو نگاه کرد. خمیازه‌ای کشید و با خم شدن به سمت پایین، به سینی پر از خوراکی‌های شیرین نگاه کرد. لب پایینش رو جلو داد و گوشه‌ی چشم‌هاش کمی آویزون شد:"+ به طرز عجیبی همه رو می‌خوام ولی هیچ‌کدوم رو نمی‌خوام."

DukkhaTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon