ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ 25 دل دادنہٰ🦋⃤̶.͟.

635 145 119
                                        

پارمیتا اسکنده:" عشق یعنی گذشتن از خودت به‌خاطر دیگری برای همین میشه بارها عاشق شد ولی فقط یکبار میشه عاشق موند چون یک جون بیشتر برای فدا کردن نداری!!"

ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎

پنجره‌ها بسته بود و پرده‌های کرکره‌ای جمع شده بودن. بوی سکس چیزی بود که از توی اتاق خواب حس میشد. تشک تخت بخاطر فشار تن دو مرد فرو رفته بود. لباس‌هاشون روی پاف کنار تخت بود. یکی از کوسن‌ها روی زمین افتاده بود. لیوان نسکافه‌ی بکهیون و جام شراب قرمز رنگ با رد لر چانیول، زیر پنجره رها شده بودن. صدای ناله‌ها و نفس‌های عمیق به قدری کش می‌اومدن که انگار قرار بود تا ابد ادامه پیدا کنن.

دونه‌های عراق روی پوست داغ شده‌ی مردها حرکت می‌کرد. مثل قطره‌ی شبنمی که از یک برگ به برگ دیگه برسه...از روی تن بکهیون...روی تن چانیول می‌افتاد. حافظه و خاطرات بین ترکیبی از عشق و شهوت گم شده بود. اون‌ها همسر همدیگه بودن. حق همديگه توی این دنیا بودن. مال همدیگه بودن و این چیزی نبود که بشه انکارش کرد یا نادیده‌اش گرفت.

نفس‌های بکهیون...احساساتش رو به زنجیر کشیده بودن. مهم نبود چقدر صداش رو خفه کنه...نفس‌ها و ناله‌هاش...احساساتش رو گرفته بودن تا نمیرن.

یکی از نفس‌هاش با هیجان بود. یکی از دست‌هاش روی شونه‌ی چانیول بود. طوری استخوان شونه‌ی همسرش رو گرفته بود انگار تنها نخیه که اون رو به این دنیا وصل کرده. دست دیگه‌اش روی دیوار سفید اتاق ستون بود. روی عضو تیره رنگ و برجسته‌ی همسرش نشسته بود. حرکاتش رو منظم و تند انجام می‌داد. چانیول به پهلو تا باسنش چنگ می‌زد تا توی حرکات کمکش کنی ولی کافی بود صبر کنه تا سیلی محکم دست همسرش روی باسنش بشینه. از روی آلت چانیول تا جایی که فقط کلاهکش داخل باشه بلند میشد و دوباره روش می‌نشست. صدای برخورد تن‌‌شون موسیقی پس زمینه‌ی ناله‌ها میشد و بالزهای چانیول زیر نرمی باسن همسرش له میشد تا نهایت لذت رو ببره.

سر بکهیون با حرکت خودش و برخورد عضو چانیول با پروستاتش به عقب پرت میشد. موهاش توی هوا می‌رقصید و چشم‌های خمار مرد بزرگتر تا به حال رقصی به این زیبایی ندیده بود. تن‌شون برق می‌زد...حلقه‌هاشون برق می‌زد...چشم‌هاشون برق می‌زد...ولی هیچ کدوم درخشش دونه‌های اشک روی مژه‌های بکهیون رو نداشت. هیچ چیزی توی این دنیا چنین چیزی نداشت.

دست‌های بزرگ چانیول تلاش زیادی می‌کرد تا تمام باسن همسرش رو کاور کنه ولی بوت همسرش که به لطف انگشت‌‌های خودش از هلویی به توت‌فرنگی تبدیل شده...اندازه‌ی دست‌هاش نبود.

بکهیون نفسی با هیجان کشید و نگاهش با لبخندی خمارتر از چشم‌هاش روی صورت همسرش نشست. چانیول که راحت روی تخت دراز کشیده و داشت نهایت لذت رو می‌برد. دست دیگه‌اش رو کنار سر همسرش ستون کرد تا بتونه وقتی که می‌شینه، لب‌های کلونل رو ببوسه. با هیجان نفس می‌کشید چون مشتاق بود تا به اوج رسیدن همسرش رو حس کنه. چانیولی که با قشنگ‌ترین چشم‌های دنیا...قشنگ‌ترین نگاه دنیا رو بهش می‌نداخت. دست چپ چانیول آهسته بالا اومد و موهای کمی چرب شده‌ی همسرش رو از توی پیشونیش کنار کرد. با نشستن دوباره‌ی بکهیون هردو ناله‌ای کردن و بکهیون اول لب همسرش رو بوسید و بعد حرکت مجددی کردی.

DukkhaWhere stories live. Discover now