ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ 22 نزدیک شدنہٰ🦋⃤̶.͟.

370 111 48
                                    

Failure does not always feel like death. A failed suicide feels like life.

پارمیتا اسکنده:" شکست خوردن همیشه حس مرگ نمیده...یه خودکشی شکست خورده حس زندگی میده..."

ᘜ̶̶͢͢͞͞🚬̶̶͢͢͞͞ᘝ▁▂▄▅▆🕸⃟⃝⃟꯭🕸▆▅▄▂▁⃟🤎 ⃟⃠⸙: ̶̶᭄ٜٜ↝‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎

هوا به شدت سرد بود. آب دریا هیچ فرقی با یخ نداشت. باد هم سرما رو طوری کرده بود که استخوان رو می‌سوزوند. نیروهای ویژه با لباس‌های قواصی مخصوص زیر آب شنا می‌کردن و به هدف نزدیک می‌شدن. شب بود و هوا تاریک. صدای دریا و شکافته شدن آب توسط موتورهای کشتی به گوش می‌‌رسید. کلونل از زیر آب با دستش اشاره‌ای کرد و بقیه با خم کردن محدود سرشون اطاعت کردن. همگی کنار بدنه‌ی کشتی قرار گرفتن و همزمان با افتادن نور هلیکوپتر از بالا، روی عرشه‌ی کشتی...نیروهای داخل آب هم قلاب‌هاشون رو شلیک کردن تا وارد کشتی بشن!

حرکت آدم‌ها تلاطم آب رو بیشتر کرد و همهمه‌ای برپا شد. نیروهای باند قاچاقی فوری اسلحه برداشتن و درگیری‌ شروع شد. نیروهای سوار بر هلیکوپتر از بالا قاچاقچی‌ها رو می‌زدن تا نیروهای داخل آب بتونن وارد کشتی بشن! پروژکتور نقطه‌ی روشنی توی دریایی که شب سیاهش کرده بود، به وجود آورده بود. صدای آب و گلوله ترکیب عجیبی از یک آهنگ با بوی مرگ ساخته بود. خون سرخ توی سیاه شب گم میشد و جنازه‌ای توی آب می‌افتاد.

کسی نمی‌تونست فرار کنه. یا باید توی آب می‌پرید تا مرگ غرقش کنه و یا باید دستگیر میشد شد تا بقیه‌ی عمرش رو پشت میله‌های زندان باشه. آدم بدها خیلی وقت‌ها گیر نمی‌افتادن ولی وقتی گیر می‌افتادن هم توانایی هیولا شدن پیدا می‌کردن. حاضر بودن هرکاری کنن تا بیشتر زده بمونن و بدی کنن!

زندگی واقعی با داستان‌ها و فیلم‌ها تفاوت زیادی داشت. گلوله آدم‌ها رو می‌کشت و عطری که خیلی خوب توی حافظه می‌موند بوی خون بود. دریا توی شب ترسناک بود و قهقه‌های شیطانی به جای زوزه‌ی گرگ‌ها شنیده می‌شد.

چانیول بدون درنگ گلوله رو به سمت مردی که می‌خواست یکی از افرادش رو بزنه، شلیک کرد. یک سوراخ توی مغز مرد ایجاد شد و جنازه‌اش روی زمین افتاد. همیشه قبل از عملیات دستور می‌داد...کشتن اولویت باشه نه دستگیر کردن! این‌ها خلافکار بودن. کارشون خلاف بود. خیلی راحت با خلافی مثل رشوه و معامله خودشون رو  آزاد می‌کردن. مرگ براشون مجازات کمی بود ولی حداقل دیگه توانایی آزار دادن بقیه رو نداشتن! نگاهش رو روی عرشه چرخوند و ماسک روی سرش رو برداشت. سرش رو تکون داد تا موهاش کمی مرتب بشه و اخمی که نشونه‌ی ابهتش بود هم بلافاصه بین ابروهاش نشست:"+ مارک آمار مجرم‌ها...هیونجین آمار خودمون...تا یک ساعت دیگه نیروهای پلیس چین میان تا کشتی رو تحویل بگیرن...فوری همه چیز رو آماده کنید...با هلیکوپتر برمی‌گردیم پایگاه!"

DukkhaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora